فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه سن داره

دختر کوچولوی من

وسایل خانم گل....

دختر گل مامانی، بالاخره وسایلتو چیدم و دیگه اماده واسه اومدنت........... دخترم ببخش که نشد یه اتاق جدا برات تدارک ببینیم. آخه خونمون یه اتاق خواب بیشتر نداره ولی اتاق خودمون بزرگه و به اندازه دو تا اتاقه..... انشاله زود زود تو خونه جدیدمون برات یه اتاق خوشگل میچینیم.....فعلا من و شما و بابایی توی یه اتاق مشترکیم. البته این شمایی که مهمون عزیز من و بابایی شدی و چقده این مهمون گلمون دوست داشتنیه.. ای جونم به قربونت دخملی من برات چند تا عکس میذارم از اولین چیدمان وسایلت عزیزم. امیدوارم خوشت بیاد. یه قسمت اتاق شده مال شما و برات تزیینش کردم تا بشه مخصوص مخصوص واسه دختر کوچولوی من..  دست ...
12 دی 1392

اندر احوالات مامانی توی این چند ماه عاشقی

این چند ماه بارداری رو میگم ماههای عاشقی. دیشب به بابا میگفتم الان دیگه قلبم بیشترو بیشتر عاشق شده. حالا دیگه عشقم شده 2 تا.. دختر و پدر   فکر کنم بابا هم کلی به خودش غره شد و هیچی نگفت. فکر کنم ته دلش قند آب میکرد....   امروز تصمیم گرفتم در مورد این چند ماه با شما عسل طلای خودم حرف بزنم تا بدونی احساس مامانی چی بوده و البته احوالات مامانی.   میخوام هیچ وقت یادم نره که چه روزهایی رو با هم گذروندیمو دیگه کم کم داره لحظه دیدار میرسه. کمتر از سه ماه دیگه توی آغوشمی و دارم از بوی خوشت لبریز میشم. حالا بریم از اول اولش برات تعریف کنم..........     &nb...
12 دی 1392

خدا.........

هر کجا ترسیدی                       از سفر لرزیدی                                          فقط آهسته بگو:                                      ...
2 دی 1392

سفر بابایی

لالا لالا گل مینا                            بخواب آروم گل بابا                                             بابا رفته سفر کرده                              &nbs...
23 آذر 1392

آخه کی میای عزیزکم.............

دخملی ناز مامان...نمیدونم چرا اینقده بی تاب دیدنت شدم. دوست دارم ببینمت... یعنی شبیه کی میشی بابایی میگه میشه یه نرگس کوچولو.... ولی مژه هاش شبیه من بشه هااااااااااااااا  ( آخه مژه های بابایی از من قشنگتره) ولی عزیزم هر طوری که باشی برای من عزیزترینی....عاشقانه دوست دارم گل من. دخترم این روزها داره میگذره و من منتظر اومدنتم...ماشاله دیگه سنگین شدی و مامانی خیلی   سختش شده بشینه و بلند شه....تا بخوابم که دیگه نگووووووو.. شما همش شیطونی کن و منم توی رویا غرق میشم  تنبلی نمیکنم ولی دکترم میگه پیاده روی نکنم...شاید دیگه هفته های اخر بذاره ولی من توی خونه به فعالیتهام ادامه میدم...... ...
20 آذر 1392

دیروز من و دخملی

عزیزدلم، حدود 40 روز دیگه تا اومدنت مونده و وقتی به بودنت فکر میکنم. وقتی میبینم میای و دل و دنیامو روشن میکنی سراپا شوق میشم.. میای و با اومدنت جون تازه ای به من خسته میدی .. میای و با خنده هات دل شکسته منو آروم میکنی.. میای و دستای کوچیکت میشه پناه خستیگیهای من.. دختر نازنینم دوست دارم بیای و هر چه زودتر ببینمت... واسه دیدنت لحظه شماری میکنم . برای بوئیدنت لبریز عشقم و واسه داشتنت دنیا رو به هم میریزم. امروز وقتی برگ های پاییزی رقص کنان میومدن زمین احساس تازگی داشتم. پیش خودم زمزمه کردم پاییز چه زیباست....... ولی پاییز امسال  به تازگی بهار بود واسه من.... بهاری که هیچ وقت یادم نمیره که تو...
14 آذر 1392

یه مادر خوب

  برای خوشبخت بودن، مادر بودن کافیست.                        از وقتی این جمله رو شنیدم بارها و بارها تکرارش کردم و به خودم بالیدم که مامان شدم و شاکر خدای مهربون بودم. همیشه از خدا خواستم به همه کسانیکه منتظر یه نینی نازن یه دونه سالم و ماهشو  بده. آخه این خوشگلای خونه نعمت های  خیلی بزرگین که ما خیلی راحت برخورد میکنیم خیلی وقتها یادمون میره خدا چه لطف بزرگی در حق ما داشته...                        &...
30 آبان 1392

عاشورا

  پیر همه بود اگر چه او کودک بود صبرش ز غریبی پدر اندک بود میکرد به نی اشاره میگفت رباب ای کاش سر نیزه کمی کوچک بود       دخترکم، امسال نتونستم خیلی واسه عزاداری بیرون برم . فقط شب عاشورا رفتم مسجد سر کوچه ولی روز عاشورا رفتیم روستا که هر سال میریم. آخه همه رفته بودن و منم تنهایی دلم میگرفت. تازه شب قبلش هم همه رفته بودن خونه خاله که ما نرفتیم، چون بابایی میگفت سرده و صلاح نیست. دیروز رفتم توی امامزاده نشستم وکلی دعا کردم. دخملی مامان الان یه فرشته معصومی و خدا خیلی هواتو داره. برای هممون دعا کن.   حالا چند تا از عکسهای مراسم دیروز رو میذارم تا دوست...
24 آبان 1392

بازم خرید 2

دخملی من، امروز خواستم عکس چند تا از لباسهاتو برات بذارم که مامانی رفته بود خودش خریده بود..... کی میای خانم گل من که اینا رو بپوشی عزیزممممممممممم         این لباس دایی جون و زندایی جون از کیش برات سوغاتی آوردن. دستشون درد نکنه....     ...
20 آبان 1392

دندون درد مامانی

دختر مامان، بالاخره درد دندونم امونم رو برید و بیشتر نگران بودم نکنه برای خوشگلم ضرر داشته باشه و رفتم دندون پزشکی. ولی دکتر گفت باید اول از دکتر زنانم اجازه بگیرم تا بدون عکس دندون و ادرنالین برام عصب کشی کنه و این بهونه ای شد تا برم و وضعیتت رو چک کنم. خدا رو شکر ضربان قلبت منظم و همه چیز عالی بود. امروز هم رفتم و دندونم رو درست کردم.      امااااااااااااااااااااااااااااا یه دندون دیگم هم یه تیکه اش کنده شد!!!!!!!!!!!! نمیدونم درد اون کی میخواد امونم رو ببره. شاید برم و اونم ترمیم کنم. دخترم نکنه همه کلسیم ها رو واسه خودت برمیداری و هیچی واسه مامانی نمیذاری    &n...
15 آبان 1392