فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

دختر کوچولوی من

فروزان جونم 4 ساله شد

تولد، واژه ای پر از شور و شادی مخصوصا اینکه ی دختر 4 ساله داشته باشی و تموم شادیش فوت کردن شمع روی کیک تولدش و درخشیدنش توی لباس تور و پفی تولد؛ انتظار گرفتن کادو و چرخش دستاش با آهنگ تولد تولد تولدت مبارک   تولدت مبارک عروسک قشنگم تولد فروزان گلی توی مهدشون   تولد کوچک ما در خونه       ...
3 بهمن 1396

زمستان سرد 95

فروزانم؛ توی روزهای سرد زمستونی خونه ما با وجود تو پر از حرارت و گرمیه......همیشه باش علاقه فروزان به نمازخوندن.... فروزان و کتابهایی که این روزها و شبها بار ها و بارها براش خونده میشه....خودش همه شعرهاشو حفظه و صفحاتو باز میکنه و میخونه ی روز برفی و زیبا.. علاقه زیاد فروزان به دستگاه های عابر بانک.....هر جا که میبینه وامیسته و میگه کار دارم!!! داشتیم میرفتیم سمت گرگان که اینجا فروزان دنبال ردپاهایی که روی برفها جا مونده میگرده.. اینجا هم داره واسه حیوونای جنگل غذا میریزه تا بیان و پیدا کنن و بخورن فروزان و شیرین کاریهاش علاقه زیادی به برچسب داره و ی کار تشویقی و...
28 اسفند 1395

تولد سه سالگی فروزان جونم

فروزان عزیزم؛ سه سال خندیدی و با خنده هایت دل کوچک خانه ما شاد شد.... سه ساله که رنگ و بوی خانه ما، رنگ شور به خود گرفته و ثانیه ها تند وتند روی ساعت آویخته به دیوار اتاق می دوند.... این روزها خونه همیشه تمیز و مرتب نیست و پر شده  از رنگ های قشنگ اسباب بازیهایت... رخت اویز خونمون پر از لباسهای کوچولوی رنگارنگ و خوشگله...... این روزها همش حرفهای شیرین و جدیدی توی خونمون زده میشه و هر روز ما منتظر تازه هایی از تو هستیم.... این روزها باید خیلی مراقب رفتارمون باشه چون یکی هست که مدام مارو زیر نظر داده و کارامون و حرفهامونو میفهمه..... این روها من با تو خیلی شادم.....   خدارو شکر که هستی......
22 اسفند 1395

یلدای 95

  خبر این است که یلدا خانم آخرین دختر آذر بانو نوه دختری حضرت پاییز قشنگ دل سپرده به یکی از پسران ننه سرمای بزرگ! کرده پیراهنی از برف به تن، می رود خانه ی بخت. الهی بختش قشنگ یلدا مبارک. 🍉   یلدای امسال پرشور و گرم و پر از خوراکیهای رنگارنگ در کنار خانواده خیلی خوش گذشت انشاله همیشه همیشه دل همگی شاد وتنشون سالم باشه.....  این سومین یلدای دختر کوچولوی من بود           و آخر شب هم بارش برف دل همگی رو شادتر کرد. رفتن به خونه زیر بارش برف خیلی زیبا و رویایی بود.....   ...
3 دی 1395

25 , 26 ماهگی فروزانم

این روزهای سرد زمستونی هم داره تند تند میگذره و برای من و فروزان پر از ویروس و باکتریهای گوناگون بود. من و فروزان مدام مریض بودیم و حالا که نزدیک نوروزه کلی کارهامون انجام نشده باقی مونده. قسمت سختش همین بیماریها بود و البته بازیگوشی فروزانم روزهامو پر کرده و گاهی منو به خنده میندازه و گاهی هم . بسیاااااااااااااااااااار بازیگوش و شیطون و البته شیرین...حرفهاش و جمله بندیهاش فوق العاده شده و در روز بارها لبخند رو روی لبامون میشونه. خیلی حرف زدنش عالی شده و به خوبی میدونه که چه جمله ای رو باید کجا و با چه لحنی استفاده کنه. چند تا شعر بلده...حتی شعر یه توپ دارم قلقلی رو کامل میخونه...و چند تا شعر دیگه رو هم میخونه و گاهی چند بیتش رو...
20 اسفند 1394

تولدت دو سالگی عروسکم

تولدت مبارک عروسک قشنگم دو سال با هم شب رو روز کردیم دوسال با هم روزمونو شب کردیم دوساله با هم، کنار هم، روبروی هم، در آغوش هم، دوساله با تو بودم دختر کوچولوی من دو ساااااااااال، زمانی کوتاه بود برای من، برای عاشقا نه های من دو سال برای مادرانه های من فروزانم، روزی که اومدی برای باورکردنی نبود هستی یه دختر کوچولو که نفسش به نفس من بنده لحظه دیدنت هیچ وقت از یادم نمیره حس شیرین بودنت یک سال گذشت و تو تلاش میکردی برای راه رفتن یک سالگیت چهاردست و پا دوروبرم میرفتی و با خنده هات دلمو میبری به عمق خواستنت و حالا دوسالگیت اینقده شیرین و دوست داشتنی شدی که دلم پر میکش...
2 بهمن 1394

یه روز برفی.........

اولین روزی که فروزان برف رو درک کرد.. قبلا برف دیده بود ولی خیلی کوچیک بود...اما حالا میتونه برف رو با همه وجود حس کنه و بگه برف سفیده.... هوا سرده قربونت برم عزیزم اولش میترسید قدم برداره و میگفت میفتم ولی بعدش ........         و چون هوا خیلی سرد بود کمی برف اوردیم تو خونه و یه ادم برفی کوچولو درست کردیم   ...
12 دی 1394

23 و 24 ماهگی فروزان جونم

این ماه هم گذشت. پر از کنجکاوی و بازیگوشی و بچگی..... پر از جمله های کامل شده......پر از شعرهای  و لالایی های زیبا........... این ماه هم گذشت و دخترکم بزرگ و بزرگتر شد.... اونقدر بزرگ که خودش تصمیم میگیره چیزی بخوره یا نه!!! خودش تصمیم میگیره چی بپوشه و مخالفت فایده ای نداره..... اونقدر بزرگ شده که دیگه شیر مامانشو نمیخوره..... دخترم اونقدر بزرگ شده که خاطراتش رو مرور میکنه..... دخترم زودتر از اونی که فکر میکردم بزرگ شده...... دیگه تا مرز دو سالگی و سه سالگی چیزی نمونده.... دخترم بزرگ شده و کمی لجباز.....دیگه کاری که میخواد انجام بده و تا جاییکه بتونه انجام میده... و من....
12 دی 1394