فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

دختر کوچولوی من

پاییز هزار رنگ 95

 پاییز از راه رسید و فروزان ماه های 33 و 34 و 35 رو طی میکنه....... این روزها خیلی پر جنب و جوش و وروجک شده..یعنی هر روز که میگذره پر انرژی تر و البته شیرین تر میشه.. خیلی صحبت مبکنه و جمله بندیهاشم عالیه و البته هنوز حرفهای کلماتی رو جابه جا میگه که بسیار شیرین و دوست داشتنیه رفتن به مهد رو خیلی دوست داره و میاد و برامون از کارهایی که انجام میده تعریف میکنه...دوستهایی که بیشتر باهاشون بازی میکنه مهدیس و غزاله هستن که خیلی دوسشون داره..... خداروشکر امسال بدنش مقاوم تره و دو بار تا حالا نیاز به انتی بیوتیک پیدا کرده... همچنان از گودال و بلندی میترسه..همچنین از ماشینهای سنگین( به قول خودش بزرگ) و اگه توی پیاده رو هم باشیم خودش...
18 دی 1395

فروزان و مهد کودک

عکسهایی که از فروزان توی وبلاگ مهدشون وجود داشت......   فروزان در قسمت راست تصویر در کنار مربی مهربونشون خانم گلی(از سمت راست ردیف اول نفر چهارم)   فروزان خانم همون لباس صورتی که به جای اینکه حواسش به مربی شون باشه به دوربین نگاه میکنه اینجا هم لابه لای بچه ها گم شده!!!!!   ...
3 دی 1395

11 ماهگی هستی مامان

این ماه خیلی زود اما آروم تموم شد.... خیلی آروم..... خیلی آروم داره روزها تموم میشه و دختر من داره بزرگ میشه. باز هم من میمونم و دلتنگی روزهای رفته.                             فروزان هنوز از ایستادن میترسه. یعنی ترسش نسبت به چیزای دیگه هم خیلی بیشتر شده. با کوچکترین صدا، با کمترین ضربه ای که میخوره، با کوچکترین لغزش پاهاشم میترسه. نمیدونم چیکار کنم .     خیلی به من وابسته شده...شدیداااااااا..... قبلا اگه دوروبرش شلوغ بود با من هیچ کاری نداشت و خوشحال با بقیه بود امااااااااااا الان همش ...
30 آذر 1393

اندر احوالات فروزان گلی 12

وقتی یه دختر ناز منتظر اومدن بابایی که با هم برن بیرون و بابا دیر میکنه!!!   شاکی از لباس های زمستونی         دیگه خسته شده!!   خوابش هم که گرفته!!   و حالا هم یه سری به اسباب بازیها میزنه...   و باز هم....... قربون دخترم برم که  همچنان منتظره.....   و یه خواب شیرین در راه بازگشت از دَدَر   ...
26 آذر 1393

آش دندونی فروزان دو دندون

توی یه روز سرد پاییزی آش دندونی فروان گلی رو پختیم. به خاطر ایام محرم و صفر براش جشن خاصی نگرفتیم. یه مهمونی ساده با حضور تقریبی خانواده مامان و بابایی.   فروزان گلی داره کمک میکنه       دستت درد نکنه دخترم...دیگه بسه کمک مامانی   تا غروب همه چیز عالی بود و من به راحتی به کارام رسیدم. امااااااااااااااااااااااااااا باز هم فروزان وقت مهمونی بیقراری میکرد چه بیقراریییییییییی نمیدونم چرا غروب بعد بیدار شدن گریه میکرد و از من جدا نمیشد اصلاااااااااااااااااااا تحت هیچ شرایطی حتی با اومدن مهمونا وضع بدتر هم شد.  نیم ساعتی من و بابایی بردیمش بیرون با ماشین دور بزنیم که شا...
25 آذر 1393

اندر احوالات فروزان گلی 11

فروزانم مثه همه کوچولوها با شروع هفت ماهگی، غذای کمکی خوردنو شروع کرد. البته از آخرای شش ماهگی با شروع  ماه رمضون فرنی خورده بود.            حریره بادوم خورون          هفت ماهگی   از همون اول با پیش بند مشکل داشت......   آخرشم ما کوتاه میومدیم.....      بیشتر آب سیب بهش دادم. البته تابستون آب هندونه رو خیلی دوست داشت. آب هلو و هویج و پرتقال هم چند باری خورده...   از بین میوه ها سیب و موز خیلی دوست داره. تابستون کمی هلو و هندونه هم خورده.  از میوه های پاییزی خرمالو و گلابی رو دوست داره. اوایل ...
24 آذر 1393

اندر احوالات فروزان گلی 10

وقتی مامان هوس کنه فروزانو اینطوری ببینه!!!!!!!!!!!!!!!     فروزان از خنده ما و جای جدیدش متحیره و تکون نمیخوره!!   تلاش فروزان برای بیرون اومدن   داره موفق میشه.....              بلههههههههههههههه اومد بیرون   یادش به خیر اونقده کوچولو بودی که دوتای تو هم توی کیسه خوابت جا میشد ولی حالا با زحمت زیپ کیسه رو بستیم..... ...
29 آبان 1393

ده ماهگی فروزان چگونه گذشت؟؟

    فروزان خانمی ما این ماه دست به دیوار راه رفتنهاش بیشتر شد. میتونه وایسته ولی به شدت میترسه و تا میبینه به جایی وصل نیست خودشو میندازه تو بغلت یا میشینه. توی مسیر چهاردستو پا رفتنش هر چیزی جلو راهش باشه رو به سمتی دیگه پرتاب میکنه و راهشو باز میکنه مگر اینکه بالش یا پتویی باشه که اونوقت روش لالا میکنه. بهترین عبورش از روی بابا یا مامانه اگه سد راهش باشن .. اگه بهش بگی" فروزان لالا کرده" روی چیزی که دم دستش باشه سرشو میذاره. مثل...   فروزان وقتی خوابش میگیره گوشاشو دست میزنه. اینطوری.....   این ماه " دَدَ....دَدددددددد......نَننننن.....هومممممم.......بووووووووو&qu...
26 آبان 1393

ماه های عمرگلابتون دو رقمی شده......... 10

فروزانم، دخترم، 10 روزت که بود اینقده کوچولو بودی و ظریف که خیلیها میترسیدن بغلت کنن. اینقده کوچولو بودی و من همچین روزی یعنی ده ماهگیتو تصور هم نمیکردم. حالا بزرگ شدی و خانم.....  مهربون و دوست داشتنی.... بازیگوش و کنجکاو  و.....   این روزها با خنده هات خونه رو شادی میبخشی این روزها برای تجربه کردن دست به هر کاری میزنی این روزها شدی مونس همیشگی مامان این روزها شدی دلگرمی بابا این روزها..............   خداروشکر که هستی.. خداروشکر که نفسمون به هم بسته است.. خداروشکر که روزها و شبها کنارمی.. خداروشکر هستی.   ده روزگیت آروم تو بغلم شیر میخوردی و الان باید خونه رو پا به پات طی کنم ...
25 آبان 1393