فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

دختر کوچولوی من

25 , 26 ماهگی فروزانم

1394/12/20 15:15
نویسنده : مامان نرگس
452 بازدید
اشتراک گذاری

این روزهای سرد زمستونی هم داره تند تند میگذره و برای من و فروزان پر از ویروس و باکتریهای گوناگون بود. من و فروزان مدام مریض بودیم و حالا که نزدیک نوروزه کلی کارهامون انجام نشده باقی مونده.

قسمت سختش همین بیماریها بود و البته بازیگوشی فروزانم روزهامو پر کرده و گاهی منو به خنده میندازه و گاهی هم عصبانی.

بسیاااااااااااااااااااار بازیگوش و شیطون و البته شیرین...حرفهاش و جمله بندیهاش فوق العاده شده و در روز بارها لبخند رو روی لبامون میشونه.

خیلی حرف زدنش عالی شده و به خوبی میدونه که چه جمله ای رو باید کجا و با چه لحنی استفاده کنه.

چند تا شعر بلده...حتی شعر یه توپ دارم قلقلی رو کامل میخونه...و چند تا شعر دیگه رو هم میخونه و گاهی چند بیتش رو... خیلی به شعر خوندن علاقه داره و همینطور کتاب خوندن..گاهی کتابش رو برمیداره و مثلا برای عروسکاش میخونه..حالا هر داستانی که شنیده یا یه داستان تخیلی.... وقتی بهش یگی قصه چی رو بگم....میگخ خرگوش کوچولو!!!!!!!! و یا فروزان .... و باید داستان روزانه و کارای فروزانو بگی!!!!!!!!

خودش خوب میتونه بازی کنه ولی خیلی وقتها دنبال هم بازی میگرده و چه کسی بهتر از مامانسکوت.. خیلی حوصله اش سر میره و دوست داره بریم بیرون و ددرا...... و عاشق پارکه دخترمون...

این ماه دو تا دونه دندون کرسیهاشم در اومد و تا حالا فروزان 18 تا دندون داره.

وزنش توی دو سالگی 12 کیلو بود که بعد از یه بیماری و 8 روز تب شدید این وزن و پیدا کرده بود. به خاطر مریضیهاش خیلی اذیت شد و کلی لاغر و ضعیفغمگین

صلوات و بسم الله رو زیاد میفرسه و اخرشو جالب میگه....و عجل فرجهم رو میگه" و عجل فَلَ کُنَک " !!!!!!!!!!!

چند تا کلمه خارق العاده فروزان....

زن عمو" سَبلون" البته میتونه بگه زن عمو ولی از اول زن عمو رو میگه سبلون...چرا نمیدونمبدبو

الکلنگ" الُ کُ نَک"......

 عاشق شیر موز بستینه و بهش میگه شیر بستنی

یه دفعه سرما خورده بود میگفت بستنی میخوام .گفتم سرما خوردی نمیشه....این یادش بود تا اینکه رفتیم بیرون، میگه "من مریض شدم شیر بستنی نمیخورم شیر موز خالی میخورم"

یه بارم از جلو درمونگاه رد میشیدیم شروع کرد به الکی سرفه کردن گفت" من مریض شدم .بریم دکتر"

خونه باباجیشون بود یه روزی که همش میخواسته با تلفن بازی کنه که ننی میگه نه باباجی دعوا میکنه...در همون حین هم باباجی میره بیرون . اما سایه اش روی در میفته و معلومه اونجا واستاده....فروزان یه کم منتظر میمونه میبینه بابا جی نمیره که با تلفن بازی کنه...عصبانی میشه و به در اشاره میکنه و میگه" بروووووو دیگهههههه"

یه بار پاور کیس رو مدام روشن خاموش میکرد..دعواش کردم و گفتم نکن این کار رو...بعد از چند دقیقه بهش گفتم فروزان بیا کمکم کن وسایلتو جمع کنیم. گفت " ناراحتم(یعنی نمیام) " گفتم چرا؟ گفت" دعوام کردی...."

 

این ماه ها اصلا عکس خوبی از فروزان نداشتم...

از وقتی تولد طهورا و بعدش تولد خودشو دیده عاشق تولد و کیک خامه ای و البته شمع فوت کردن شده....یه روز دیدم همش تولد تولد میکنه و براش یه کیک درست کردم و شمع روشن کردم و فوت کرد و کلی ذوق میکرد دخترمآرام...

 

از وقتی که لاک رو شناخته عاشقش شده.....میدونم که لاک زدن برای سنش اصلا خوب نیست ولی چه کنم که عاشق لاک شدهزبان

 

خیلی مهدشو دوست داره و از اینکه بردمش مهد خیلی راضی ام....برعکس خیلیها که اعتقاد دارن مهد محیط مناسبی برای بچه ها نیست ولی من کاملا موافقم یعنی برای فروزان که تجربه خیلی خوبی بود ....

اگر روزی مهد نره...همش مربی مهربونش خاله وجیهه و دوستاش رو یاد میکنه.....مهشید، مهرآفرین، ارشام، عرفان، مهدیس محبت

 

 

پسندها (1)

نظرات (3)

آیداکوچولو
10 خرداد 95 16:00
سلام فروزان گلی مریضی وسرما خوردگی خیلی بده خصوصا برای ما کوچولوهاکه بدن ضعیف تری داریم منم عاشق کیک وتولد بازیم خیلی خوبه لاکت هم خیلی نازه
آیداکوچولو
10 خرداد 95 16:02
راستی کیکی که مامانی واست پخته خیلی خوشگله
مامان خدیجه
19 خرداد 95 8:10
فدای دخترقرطی وخوشگلم که لاک زده زن دایی جون چرا عکس ندارییییییییییی