فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

دختر کوچولوی من

می ترسم.....

دغدغه امروز من فردای توست....... فرداهای توست کاش می دانستی وقتی می خندی دلم می لرزد دلم می لرزد از فکر غصه های فردایت دلم می ترسد از گامهایت نمی دانم قدمهایت تو را به کجا خواهد گشاند نمی دانم و این نمی دانم هاست که مرا می ترساند دلم را می لرزاند   قطره اشک مجالم نمی دهد و باز هم تو را می نگرم باز هم از قهقهه هایت دلم می لرزد   باز هم می ترسم   ...
16 آبان 1393

دخترم.........

قدمهایت را استوار بردار. در پشت همه این روزها روزی، جایی، نگاهی در پی تو میدود. آنوقت تو می مانی و قدمهای استواری که تو را نلرزاند. تو می مانی و قلبی محکم که از هیچ هراسی نلرزد. تو می مانی و نگاهی......... ...
14 مرداد 1393

شبهای من با تو

چشمانم در تاریکی این لحظه ها میسوزد. قلبم، قلمم، حتی چینی رویاهایم، در این سکوت فراگیر میشکند.   من می مانم و تو و این سکوت شکننده.   در این شبهای با تو بودن من سرشار از توام، و اما تو، سرشار از ستاره های شب.   تو با ستاره ها میخندی و من از لبخند تو. تو با ترانه میخوابی و من با صدای نفس تو. تو در پی عروسک هایت و من در پی دستان سرد تو. تو در رویای فردا و من نگران رویای تو.   دخترک من؛ آسوده بخواب که سیاهی شبها را تنگ در مشت گرفته ام.     ...
14 تير 1393

برای تو مینویسم....

دخترک شعرهای من برگشته. دخترک قصه های من برگشته.....   دخترک ترانه می خواند. دوباره می خندد و چشمانش غرق نور می شود.   دوباره می خواند، شعرهایش نگاهش قلبش را. اینبار برای تو و فقط تو می خواند.   دختر نازم، قبلا واسه دل خودم مینوشتم تا اینکه ازدواج کردم و از تکامل افتادم . ولی حالا برای تو و فقط تو مینویسم. ...
10 تير 1393
1