فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

دختر کوچولوی من

دو ماه گذشت.......

        دو ماه از زمانیکه گل دختری اومده میگذره....این ماه خیلی بهتر بود هم برای من و هم برای فروزانم. من بهتر تونستم مادری کنم و فروزانم بزرگتر شده و کلی تغییر کرده دخترم.   روز 37 زندگی     عاشق اینه که باهاش حرف بزنی و برات بخنده. وقتی سیر میشه و سرحاله کلی میخنده. همش دنبال چیزای رنگارنگه. دوست داره به جای خوابیدن، بالش رنگارنگشو نگاه کنه....   روز 36 ام زندگی البته گاهی هم زل میزنه به سقف  یا دیوار سفید، نمیدونم توی اون رنگ سفید چی میبینه خیلی کنجکاوانه اطرافو نگاه میکنه. وقتی به جای جدید میره خوب همه چیزو زیر نظر میگیره. ...
26 اسفند 1392

یک ماه از لحظه دیدار میگذره

وقتی واسه اولین بار دیدمت دستام از هیجان و شوق بودنت میلرزید... چه احساس نابی بود اون لحظه.. احساس وصف ناپذیری که میدونم دیگه تکرار نمیشه... یعنی این همون فرشته  کوچولویی بود که تا چند دقیقه قبل توی وجودم بود.. این همون عروسکی بود که منتظرش بودم.. یعنی این دختر کوچولوی منه. اصلا باور کردنی نبود.... صدای گریه تو با نجوای من یکی شده بود.... اولین بوسه روی گونه های  تو، اوج خواستنت.... حس قشنگ داشتنت.... اون لحظه هیچ وقت یادم نمیره. من در نهایت خواستنت و تو دنبال آغوش من. همه مبهوت  اشکهای من و تو بودن.. اشک شوق من از  بودنت و اشک تو واسه آغوش من. دخترم وقتی دیدمت دنیا مال من ...
7 اسفند 1392

چهل روزگی خانم طلا

  دختر برگ گلم، الان چهل روز از لحظه دیدارت میگذره...چهل هفته انتظار دیدنتو کشیدم و الان چهل روزه تو رو به آغوش کشیدمو به خودم بالیدم. چهل روز تو رو بوسیدم و خدا رو به خاطر داشتنت شکر کردم... وقتی خودمو توی آینه میبینم که دخملم توی بغلمه باورم نمیشه که من، نرگس، الان مادرم ... هنوزم باور نکردم. اون موقع است که اشک از چشام جاری میشه و میگم خدایا شکرت.... خدایا به خاطر این معجزه زیبا که توی آغوشمه ممنونم.   ...
7 اسفند 1392
1