فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

دختر کوچولوی من

21 و 22 ماهگی عسل مامان

این روزها با گفتن کلمات و جملات چند کلمه ای خیلی حرف زدنت شیرین تر و کامل تر از قبل شده. مفهوم تقریبا همه جملات  رو میفهمی و فعل ها رو هم کامل و درست ادا میکنی.مثلا بخوابیم، بریم، خورد، رفت، نیست و...... جملات چند کلمه ای رو خوب میگی....کلا حرف زدنت عالی شده حتی شعر هم میخونی....ببیی میگه بع بع....دنبه داری نه نه........ تاب تاب نندازی( از وقتی نندازی رو یاد گرفتی عباسی یادت رفته!!!!) خدا شانایی نندازی...مامانی نندازی...بابایی ندازی...و همچنان ادامه دارد!!!! اگه بندازی بغل مامانی بدازی..........   این دو ماه همش مریض بودی... چند تا اتفاق بد برات افتاد..توی مهرماه یه شب موقع خواب یه دستت توی دستم بود که افتادی روی تخت...
24 آذر 1394

چهارشنبه سوری کوچک ما

امسال بابایی واسه دخملش یه آتیش کوچولو توی باغچه خونه روشن کرد..... و توی اون سرمای شبانه خوردن یه چای داغ خیلی چسبید.               فروزان واسه اولین بار دراژه خورد و چقدر هم خوشش اومده بود         ...
28 اسفند 1393

اخرین روزهای سال با فروزان

امسال با فروزان روزهای آخر سال منم خاص بود، مراسم خونه تکونی طولانی تر از قبل ، خیلی ارام و متین، همراه با بازی و سرگرمی و البته با کمکهای چشمگیر فروزان گذشت .... هر جایی که تمیز میشد با سرعت فوق العاده ای دوباره به حالت اول که نه، اما چیزی نزدیک به اون تبدیل میشد. کلا هر چیز مرتبی رو فروزان دوست داشت نامرتب کنه..... و هفته آخر که مقارن شده بود با دندون درآوردن دخملی که نگووووووووووو بر ما چه گذشت......   و حالا کمک های فروزان به روایت تصویر و به سبک کودکانه خودش   جاروکردن   مرتب کردن لباسها   تمیزکردن آشپزخونه   شیرینی پختن   تمیزکر...
28 اسفند 1393

روزانه نوشت فروزان!!! 2

26 دی: دیشب دعوت بودیم خونه دایی جون. امروز که زندایی جون رفتن سروقت میوه ها دیدن که بلهههههههه روی میوه ها جای دو تا دندونه...... دندونای کوچولوی فروزان   27 دی: امروز لیوان آب رو روی سفره ریخته و با انگشت جمع میکرد و مثلا میریخت توی لیوان.   27 دی: رفتم در فریزر رو باز کردم. فروزان دستش به سرمای فریزر میخوره و میگه " دا " (داغ)..   29 دی: واکسن یک سالگی فروزانو امروز زدیم. وزنش 10 و 400 گرم. قدش هم 76.5 سانت بود.   1 بهمن: فروزان خانم یه کار بد یاد گرفته.... از کجا نمیدونم!!!!!!! و اون اینه که با دست میزنه توی صورت من و بعدش از آخ من میخنده.... بهش میگم بده ولی از اخم من باز...
27 اسفند 1393

13 و 14 ماهگی خانم کوچولوی خونه ما

  اتفاق قشنگ این دو ماه راه رفتنت بوده مامان جونی..... اوایل با ترس بود و تلو تلو خوران راه میرفتی.  قربون تلو تلو خوردنت برم من..... کم کم ترست ریخت و الان دیگه راه رفتنت بهتر شده ........   وقتی میگیم دست بده، دستتو جلو میاری و تکون میدی....   عاشق قاشق و هم زدن با اون شدی...... ما که از غذا خوردنمون چیزی نمیفهمیم و باید غذامونو از روی سفره برداریم...   این روزها حسابی لثه هات میخواره و دستت مدام توی دهنته. گاهی از دست منم کمک میگیری .   میگیم زبونت کو، زبونت رو در میاری و روی لبات میچرخونی و از این کارت خندت میگیره میگیم موهات کو، دستتو روی سرت میکشی و پاها...
24 اسفند 1393

اولین گام های فروزان

 27 بهمن ماه، فروزان توی 1 سال و 1 ماه و 3 روزگیش اولین قدمهاشو با میل و اراده خودش برداشت. البته قبلا با تشویق چند قدمی راه میرفت یعنی از 10 بهمن، اما حالا با میل خودش راه میره.     اولین قدمهایی که برداشتی شور و اشتیاق هم به وجودت قدم گذاشت و شادی توی وجود من ....... انگار همین دیروز بود که نشستی، چهاردست و پا رفتی و من با شوق، بزرگ شدنتو به تماشا نشستم. چقدر منتظر بودم ببینم داری دنبال من چهاردست وپا میری و باز هم منتظر که روی پاهات واستی.  وقتی آروم بیدار میشدی، از صدای ساییدن پاهات روی فرش غرق شوق میشدم برای به آغوش کشیدنت. همیشه از دیدن زانوهای قرمز رنگت دلم میلرزید و از...
30 بهمن 1393

عکسهای گوشی زندایی جون

  اینجا فروزان واسه اولین بار برف دیده....     این لباس زنبوری قشنگ،  هدیه دایی جون و زندایی واسه جشن دندونی فروزان   فروزان توپولو.......... مهر 93   بعد یه حموم داغ داغ..... قربون یه قطره اشکت عزیزممم     مهر 93              قربون لبخند نازت!!!!!!!!                     مراحل رفتن پیش دایی.........روزهایی بود که فروزان تازه میخواست واسته!!!!     ای...
27 بهمن 1393

12 ماهگی گیس گلابتونم

  قلبونت برم موش موشی من!!!     قربون نشستن قشنگت، قشنگم!!!     این دمپایی یه داستان کوتاه داره!!! گرگان که بودیم رفتیم بازار... از جلو مغازه کفش فروشی رد میشدیم و من کفشها رو به فروزان نشون دادم تا سرگرم بشه و فروزان گلی زوم کرد روی این دمپایی... منم گفتم هنوز که راه نیفتاده و اینکه این به پسرونه بیشتر میاد تا دخترونه، ولش کن براش بعدا میخرم. از اونجا که دور شدیم دیدم هنوز فروزان دمپایی رو نگاه میکنه.... چشم از اون برنمیداره. دلم نیومد و برگشتیم و مامانم براش  دمپایی رو خرید.....   عزیزم حالت انگشتهاشو ببین!!!   کارتن سواری...
4 بهمن 1393