فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

دختر کوچولوی من

21 و 22 ماهگی عسل مامان

1394/9/24 16:18
نویسنده : مامان نرگس
565 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها با گفتن کلمات و جملات چند کلمه ای خیلی حرف زدنت شیرین تر و کامل تر از قبل شده. مفهوم تقریبا همه جملات  رو میفهمی و فعل ها رو هم کامل و درست ادا میکنی.مثلا بخوابیم، بریم، خورد، رفت، نیست و......

جملات چند کلمه ای رو خوب میگی....کلا حرف زدنت عالی شده

حتی شعر هم میخونی....ببیی میگه بع بع....دنبه داری نه نه........

تاب تاب نندازی( از وقتی نندازی رو یاد گرفتی عباسی یادت رفته!!!!) خدا شانایی نندازی...مامانی نندازی...بابایی ندازی...و همچنان ادامه دارد!!!! اگه بندازی بغل مامانی بدازی..........

 

این دو ماه همش مریض بودی... چند تا اتفاق بد برات افتاد..توی مهرماه یه شب موقع خواب یه دستت توی دستم بود که افتادی روی تختو دستت از آرنج در رفت....اون لحظه و دردی که داشتی حتی نفست بند اومد... خیلی گریه کردی و تا صبح فقط روی پاهام آروم بودی....شبها که این همه غلت میزنی اون شب حتی تکون هم نخوردی چون تا تکون میخوردی دستت درد میگرفت.....رفتیم بیمارستان ولی متخصص ارتوپد نداشتن و تا غروب باید صبر میکردیم تا ببریمت مطب و اونجا دکتر دستتو جا انداخت...چه روز بدی بود برامون....خیلی درد کشیدی عزیزم... الهی بمیرم من برات..................

 

توی آبان ماه یه شب رفته بودیم خونه باباجی شون. موقع اومدن شما بدو بدو کردی و پات سر خورد و خوردی به بخاری و بخاری هم داغ بود روی گونه ات سوخت....چقدر اذیت شدی و خیلی میسوخت....درمون کردنش و پانسبان کردنش خیلی بد بودو خیلی میترسی....حالا بدوبدو و بخاری شده کابوست و همش با ترس ازش یاد میکنی.... الان تقریبا یه ماه گذشته ولی هنوزم جاش مونده و هنوز خوب نشده... به زمان احتیاج داره تا کاملا برطرف بشه....خیلی اتفاق بدی بود..... خاطره اش باهاته و الان میگی" بدوبدو بخاری، خاله پانسبان، ننی بود، شکلات خوردم" و خیلی میترسی بهش دست بزنم و با گریه برات پماد و کرم میزنم....... همش یادته و خاطراتتو برام تعریف میکنی...

 

این چند وقت بدنت همش عفونی شد و همش انتی بیوتیک........ این اخری هم که عفونت زد به یه گوش و پرده گوشت پاره شد و چند روز همش عفونت ازش بیرون می اومد بیرون...اینقده بیحال و درد داشتی و نق میزدی که نگووووووو...از بس روی پاهام تکونت دادم که پاشنه پاهام همش درد میکنه...خیلی لاغر شدی عزیزمغمگین

 

از 20 مهر ماه هم میری مهد...به خاطر کارم مجبور شدم بذارمت البته خودت هم خیلی دوست داری بری...توی شهریور ماه چند بار بردمت و دیدم علاقمندی.... این مدت هم که مهد میری خیلی علاقه داری و همش میگی مهد، نینی ها، تاب تاب، سرسره، الکنک!! خاله، بچه ها، کلاس!! کلا فضای مهد رو دوست داری....خداروشکر

یه روز دیدم داری شعر میخونی....باز میشیم بسته میشیم!!!!!!!!!! و چند روز بعد شعر رو کامل میخوندی..... ما گلیم ما سنبلیم......بچه های بلبلیم.. باز میشیم بسه میشیم....... آب ندهی..ایجوری میشیم ایجوری میشم و کاملا خودتو خم میکنی و دست میزنیآرامبغل....اولین شعری که توی مهد یاد گرفتی.....

 

این دو ماه پر از درد بود برات.....الهی بمیره مامانی....انشاله هیچ وقت درد کشیدنتو نبینم. انشاله همه بچه ها سالم و سلامت باشن و تا میتونن شیطونی کننچشمک.

 

این ماه کاملا مستقل رفتار میکنی. دوست داری خودت لباساتو در بیاری و اگه کمکت کنیم ناراحت میشی مگر اینکه خودت کمک بخوای... لباساتو توی کشو میذاری و کفشاتو توی جاکفشی و یا خیلی مرتب کنار هم جفت میکنی....

 

خیلی تلاش میکنی برای صاف کردن روفرشی...پتو... و یا حتی پارچه ای که زیرت میندازم موقع غذا خوردن ...کتابی رو مرتب روی کتاب بعدی میزاری... کلا یه کم منظم رفتار میکنیبغل...

 

حالا این دو ماه به روایت تصویر:

اینم یه نوع استقلال...

 

فروزان و عروسک و کلا پوشیدنشون!!!

اینم یه نوع خوابیدنه خوب!!!

فروزان در محرم

فروزان آماده برای رفتن به مهد

خوابوندن فروزان و عروسکها توسط بابایی

متفکر فروزان اونجا چیکار میکنه؟؟؟؟

 

 

عشقولانه های دختر عمو ها

 

وقتی فروزان قهر کردهچشمک

 

وقتی فروزان نماز میخونه...سجده کرده دخترمخندونک

وقتی فروزان عاشق بپر بپر میشه!!

این عکس زمانیکه صورت دخترم سوخته بود...الهی بمیرم براتغمگین

 

اینم یه مدل هندونه خوردنه دیگه!!!

فروزان عاشق کتاب خوندنه...و عاشق این پازل آهنربایی

شیطنت فروزان در سفره خانه...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)