خداحافظی با شیر مادر..........
امروز 18 آذر ماه 94 ، فروزانم 1 سال و 10 ماه و 23 روزته..........
خیلی وقته تصمیم گرفتم تو رو از شیر بگیرم... و فردا آن روز میاد.. امشب آخرین شب واسه شیر خوردن شماست. الان که فکرشو میکنم دلم گرفته و اشک توی چشام نشسته. وقتی فکر میکنم تورو از چیزی که این مدت بهش وابسته بودی و همه زندگیت بوده جدا کنم دلم به درد میاد. درسته شیر دیگه بهت نمیدم ولی مهرم که تموم نمیشه و مطمئن باش بیش از پیش توی آغوشم میفشارمت.
خیلی استرس دارم که چطوری برخورد میکنی و این بحران چطوری میخواد بگذره.. خدایااااااااااااااا کمکم کن. خیلی حالم بده و اصلا اشک امونم نمیده. خدایا کمکش کن تا با وضعیت جدید به خوبی کنار بیاد. فردا روز رحلت حضرت محمد(ص) و شهادت امام حسن(ع) که به حق ایشون خدایا کمکمون کن.
و الان چند روز از 19 آذر میگذره و فروزان از یادگار کودکیش فاصله گرفته. از اونی که فکر میکردم خیلی بهتر بود و فروزان خوب باهاش کنار اومد. اون روز رفتیم گرگان و غروب رفتیم امام زاده و اونجا اخرین شیر رو خورد و رفتیم خونه خاله جون که همون جا با یه گاز و چسب پانسبان کردم و وقتی فروزان شیر خواست بهش نشون دادم و گفتم اوف شده...بعد از اون هر وقت میگفت مَ مَ میخوام میگفتم اوف شده و خودش هم میگفت که اوف شدهف هاپو خورده، پانسبان........ خلاصه تا آخر شب اذیت نکرد ولی نمیدونستم چه طور شب رو میگذرونه........شب روی پا های من و مامانم خوابید. یعنی بیدار میشدو باز تکونش میدادیم میخوابید... با تکون دادن و روی پا تمام شب طی شد..تا صبح ساعت 7 که فکر کنم خیلی گشنه شده بود و چیزی هم نمیخورد خیلی گریه کرد که مامانم بردش بیرون تا آروم شد...دیگه گریه نداشت و همش سرگرمش میکردیم..تا غروب که از خواب بیدار شد و باز گریه کرد که با بردن به بیرون آروم شد و فقط همین دو بار گریه کرد واسه شیر و خوابیدنش که روی پا بود...شب دوم خیلی بهتر بود و کمتر بیدار شد و زودتر میخوابید...خلاصه چند روز گذشت و شبها مدام بهتر میشد و روی پا و گاهی با به آغوش کشیدن میخوابید. گاهی یادش میاد و میگه اوف شده....خوب باهاش کنار اومد خداروشکر