19 و 20 ماهگی دختر کوچولوی من
فروزان جونم، این روزها خیلی داره تند تند میگذره و شما داری تند تند بزرگ میشی.
شیرینی کارات و حرف زدنت این روزهامونو شیرین کرده و البتهههه شیطنت هات گاهی کلافه ام میکنه و گاهی هم لجبازیها و گریه های بی موردت، اینقده این روزها پا به پات خونه رو طی میکنم که شبها چشامو نبسته خوابم.. ولی در کل این روزهام، روزهای خوبیه... با هر لبخندت فراموش میکنم سختی این راهو..... تو باش، فقط باش....
این دو ماه دایره لغاتت عالی شده...تقریبا وسایل و محیط اطرافتو با لغات بیان میکنی. صداهای زیادی رو تشخیص میدی و کلمه ای رو یه بار بشنوی به خاطر میسپری.
از کوچه صدای موتور بیاد میگی موتوور.... صدای توپ یا بچه ها و حتی صدای ماشین نیسان!!!!
اتوبوس( اتوس) و تاکسی(تاسی) رو خوب میشناسی...
اسم تینا(تیا)، مرسانا( میسانا)، فاطمه( فافایی)، ملیکا( مکیا)، مهدی، علی رو یاد گرفتی..
وووووووووووووو
یه شب موقع خواب پشت من بودی، دیدم صدام میزنی نگس!!!!!!!!!!! من و تو و بابا میدی کلی ذوق میکنم همش میگفتی نگس.......... و اون شب خیلی برام دوست داشتنی بود که بدون اینکه بهت یاد بدم اسممو صدا زدی..........
و روز بعد که برای بابا تعریف کردم، من و بابا اولش و بعدش هنوز 5 دقیقه نگذشته بود دیدم داره اسم خودشو بهت یاد میده و چون ابراهیم سخت بود بگی، بهت یاد داده بگی ابی و شما هم خوب یاد گرفتی و بابا هم کلی ذوقید..........
ووووووووووو اما بهت میگم اسمت چیه میگی..... شانایی!!!!!!!!!!!!!! حتی چیزی مال خودته رو میگی شانایی!!! حالا این شانایی از کجا اومده نمیدونم.............
جون رو به دایی اضافه کردی و میگی دایی جون و البته به مامان زهرا هم میگی مامان جون که اولش میگفی مامان دودو، زندایی ( سن دایی)........
مگس رو میگفتی مسگ و الان درست میگی ولی اسب رو همچنان میگی ابس.......
عینک (عنک)، شکلات(شلکات)، بیسکوییت( بیسوکو)، پشه(پشو و هر نوع حشره ای رو پشو میگی)....
مفهوم تمام شدن چیزی رو میدونی و چیزی تموم میشه میگی تنام و یا تَیام .......
خیلی میترسی....از تاریکی(تاییک) و حتی یه تکون خوردن یهویی..از صداهای بلند و.. و میگی ترسید(تسید). اگر اتاق چراغش خاموش باشه نمیری و میگی تسید.. تا هوا یه کم تاریک میشه میگه شب، بخوابیم!!!!!!!!! امااااااااااا به همین محدود میشه و شما حالا حالاها نمیخوابی.......
فعل ها رو بهتر از قبل میگی....
خیلی کلک شدی. وقتی میدونی دعوات میکنم واسه کاری سرتو دولا میکنی تا چشامو و اخممو نبینی و زیر چشمی منو میپایی و بعدش زیر زیری میخندی!!!!!!!!
فقط به چشمام نگاه میکنی و خیالت راحت بشه اخمی در کارنیست به کارت ادامه میدی........ البته گاهی اخم م کارساز نیست و تو لبخند میزنی و تا ته کارت میری.....
لجبازتر شدی و خونه رو خیلی ریخت و پاش میکنی...همش دنبال یه بازی جدید میگردی..
با آجر سازی خیلی دوس داری بازی کنی و بهم وصلشون میکنی. به جعبه دکمه هام علاقمند شدی و وقتی دکمه های رنگی رو جدا میکنم دکمه های شکل همو کنار هم میذاری. حلقه هاتم تشخیص میدی که از بزرگ به کوچیک بذاری. همچنان عاشق تاب و سرسره و ددر و البته توپ هستی...
رنگ آبی و سفید رو خوب یاد گرفتی و الان دیگه روی هر وسیله ای تشخیص میدی. رنگ سبز و قرمز و زرد رو هم داری یاد میگیری.....
از یک تا پنج رو گاهی درست و گاهی نادرست و درهم و برهم میگی.... به پنج علاقه بیشتری داری و خیلی تکرار میکنی و اصولا یک رو هم نمیگی!!!!!!!.
دیگه جمله های دو کلمه ای رو خوب میگی مثلا" " بابایی دوستت دَرَم" و من عاشق گفتن دوست دارمتم...
یه شب مهره ای رو گرفتی از دستت برداشتم و قایم کردم. گفتی نیست، دایی خود(خورد).
رفتیم ویتامین سرای دایی جون وقتی نشستی روی میز گفتی..یه چی بخورییمم!!!!!!!!!!!!!!
جمله هایی مثه " مامانی بیا "، " بابایی نیست، کار"، " بدو بدو الو "( وقتی تلفن زنگ میخورد)، " بیا بریم"،.....دیگه یادم نیست..
دیگه اجرهای خونه بازیتو خوب روی هم میچینی.... داری مستقل تر از قبل رفتار میکنی و روز به روز بازیگوش تر و کنجکاوتر.......
فروزان و سه چرخه آبی رنگش که خیلی باهاش غروب های تابستون رف تیم دور دور!!
وقتی فروزان خودش دمپایی هاشو میپوشه!!
در مسیر گرگان....
یه روز صبح که پاشده سریع رفته سراغ آجر بازی!!
دَتی درست کرده.......
صندلی خوشگل فروزان که ننی جونی براش خریده.....
فروزان و طهورا گلی دارن سر سر بازی میکنن....
ووووووووو عسل طلای عمه جون، فاطمه جون که تیر ماه به دنیا اومده بود..
فاطمه طلای عمه، مرسانا جونی من و فروزان عزیزم سه دختر ناز خونواده
فروزان عاشق نقاشی کشیدنه...هر روز این کارو انجام میده ولی نقاشی به سبک فروزان..... این از اولین نقاشیهای فروزانه!!!! اینو میگه خونه است..