روزانه نوشت فروزان!!! 2
26 دی: دیشب دعوت بودیم خونه دایی جون. امروز که زندایی جون رفتن سروقت میوه ها دیدن که بلهههههههه روی میوه ها جای دو تا دندونه...... دندونای کوچولوی فروزان
27 دی: امروز لیوان آب رو روی سفره ریخته و با انگشت جمع میکرد و مثلا میریخت توی لیوان.
27 دی: رفتم در فریزر رو باز کردم. فروزان دستش به سرمای فریزر میخوره و میگه " دا " (داغ)..
29 دی: واکسن یک سالگی فروزانو امروز زدیم. وزنش 10 و 400 گرم. قدش هم 76.5 سانت بود.
1 بهمن: فروزان خانم یه کار بد یاد گرفته.... از کجا نمیدونم!!!!!!! و اون اینه که با دست میزنه توی صورت من و بعدش از آخ من میخنده.... بهش میگم بده ولی از اخم من بازم میخنده . یه بارم چنگ زد توی بینی ام و به خاطر خراش عمیقی که ایجاد شد کلی خون اومد.
2 بهمن: مروارید ششم فروزانم بیرون اومده..... مبارکه عسلم
4 بهمن: چند روز قبل موقع لباس پوشوندن فروزان، انگشت شستش توی آستینش جا موند..... از اون روز به بعد هر وقت لباس میپوشونمش اول نگاه میکنه تموم انگشتاش بیرونه یا نه !!!!!!
7 بهمن: امروز تموم اتاقها رو با توپش طی کرد. ده دقیقه ای مدام توپشو از این اتاق به اتاق بعدی شوت میکرد و دنبالش چهاردست وپا میرفت. یه بارم با دست به تخت تکیه داده و از پشت سر میخواست توپ رو شوت کنه، من فکر کردم نمیتونه بگیره داره این کارو میکنه و توپو گذاشتم جلو پاش ولی دیدم دوباره گذاشت پشت سرش و عمل قبلی رو تکرار میکرد .
8 بهمن: روی دو تا جعبه مجزا دو تا عکس مشابهی بود. دیدم فروزان انگشتاشو میذاره روی دو تا عکس و بهشون اشاره میکنه!!! تشخیص داده بود شبیه همن!
9 بهمن: میشه گفت امشب فروزان اولین قدمهاشو برداشت. تا 6 قدم اومد جلو اما با کلی تشویق و نه از روی میل!!
11 بهمن: امروز مامان هوس ادامس جوییدن کرده بود. فروزان حرکت دهان مامانو دیده و سریع اومد و انگشتشو میخواد به زور کنه توی دهان مامان که ببینه چه خبره!
24 بهمن: توی ماشین بابایی رادیو روشن بود و فروزان خواب بود. با صدای آهنگ فروزان بیدار شد و تند تند شروع کرده به دست زدن. کلی خندیدیم.
25بهمن: داشتم ناخن پاهاشو میگرفتم که خودش ناخن گیرو از دستم گرفت و شست پاشو بالا اورد و شروع کرده به ناخن گرفتن.
27 بهمن: امروز فروزان با میل خودش یه چرخی توی اتاق زود و چند متری راه رفت.میشه گفت اولین گامهاشو برداشت..
28 بهمن: رفته بودیم مغازه لباس فروشی. دیدم فروزان جذب یه چیزی شده و پلک نمیزنه....... جذب حرکت پره های هواکش مغازه شده بود که از لابه لای لباسهای اویزون شده پیداش کرده بود.
1 اسفند: امروز واسه اولین بار بابایی فروزانو حموم کرده و خیلی بهشون خوش گذشته...
3 اسفند: فروزان بشقاب پلو رو برداشته و سرش رو کرده توی بشقاب و با زبونش برنج میخوره...بدون کمک دست!!!!!!!
6 اسفند: فروزان به کوکو و کتلت علاقه پیدا کرده (به دایی هاش رفته).... امروز براش درست کردم و با کمی زرده تخم مرغ ریختم توی بشقاب بخوره. کوکوهارو خورد، به زرده که رسید برداشت و گذاشت توی دهن من و بعدش گفت" به به ".....
بله واسه مامان "به به" ... واسه فروزان اَه اَه ( تخم مرغ نمیخوره جدیدا)
10 اسفند: داشتم نماز میخوندم دیدم دولا شده روی مهر و داره لباشو تکون میده....
14 اسفند: عموجونی آش آورده بود برامون و گذاشتم روی سکو و با فروزان توی حیاط بودیم...یهو دیدم اشاره میکنه به آش و میگه " مَ "...... فهمیده بود خوردنی و خوشمزه است......
18اسفند: بابایی روی تخت دراز کشیده بود. فروزان رفته بالای سرش میگه " باخ " یعنی بخواب
21 اسفند: هفتمین دندون دخملی جوونه زد ( سومین دندون پایین)
22 اسفند: دست بابایی نوشابه بود. فروزان میخواست گفتم نه بد.... گفت به
27 اسفند: امروز فروزان میگفت" مو مو ".... گفتم گاوه میگه، گفت مومو.........