فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

دختر کوچولوی من

13 و 14 ماهگی خانم کوچولوی خونه ما

1393/12/24 1:45
نویسنده : مامان نرگس
412 بازدید
اشتراک گذاری

 

اتفاق قشنگ این دو ماه راه رفتنت بوده مامان جونی..... اوایل با ترس بود و تلو تلو خوران راه میرفتی.  قربون تلو تلو خوردنت برم من..... کم کم ترست ریخت و الان دیگه راه رفتنت بهتر شده ........

 

وقتی میگیم دست بده، دستتو جلو میاری و تکون میدی....

 

عاشق قاشق و هم زدن با اون شدی...... ما که از غذا خوردنمون چیزی نمیفهمیم و باید غذامونو از روی سفره برداریم...

 

این روزها حسابی لثه هات میخواره و دستت مدام توی دهنته. گاهی از دست منم کمک میگیریخندونک.

 

میگیم زبونت کو، زبونت رو در میاری و روی لبات میچرخونی و از این کارت خندت میگیرهخنده

میگیم موهات کو، دستتو روی سرت میکشی و پاهاتم نشون میدی.

 

دیگه ارتباط بین خیلی از اشیا رو خوب تشخیص میدی ...

 

وقتی میخوای بوس کنی لباتو روی لبامون میذاری.... خیلی شبها میای بین من و بابایی و یکی منو بوس میکنی یکی بابایی روزیبا

 

لغاتی که این ماه بیشتر گفتی:

وقتی چیزی بخوای بهش اشاره میکنی و میگی " نا "..

موقعی که شیر بخوای اشاره میکنی و میگی " مَ "

"تا تا" که گاهی هم " تاب تاب عبِسی " میشه .(تاب تاب)

"دَر" وقتی میخوای که لباساتو در بیاریم یا دری رو برات باز کنیم ... و چقدر هم دوست داری که لباس تنت نباشه!

و عاشق دَر هر نوع وسیله ای هستی و باز و بسته کردنش. از در بطری گرفته تا در خودکار و کمد و قطره هات و هرچیزی که در داره......

"بای بای"  ولی وقتی کسی بهت میگه فقط نگاهش میکنیو هر وقت رفت شروع میکنی به تکون دادن دستات!!!!!!!!!!!

" من" وقتی که چیزی رو میخوای بهت بدیم.

"جی" (جیز) و (جیجیک)

"اَچِِِِ" موقع راه رفتن میگی...

گاهی هم "به به"  و "هَم " موقع خوردن چیزی که دوسش داری.

" آبجی " هم یاد گرفتی و مدام میگی. یه حالت خیلی نرم ....

بابا رو گاهی غلیظ تر میگی" باب با"...

وقتی میخوای بغلت کنیم یا بالای جایی بیای میگی"با" ..

ببعی میگه" بَ بَ" دنبه داری"نَ نَ" .....

"نَه" رو به جا استفاده میکنی و کاربردشو خوب یاد گرفتی!!!!!!!

"آخ" وقتی جایی از بدنت به چیزی میخوره. البته به شرط اینکه گریه ای در کار نباشه.

به برنامه های تلویزیون میگی"بَ"..

هر چیزی که بگیم رو سعی میکنی تکرار کنی و فقط یک یا دو حرفشو میگی مثلا سرد"سَ" و یا کفش" ش " و ...

وقتی چیزی میفته از دستت میگی"  اُّتاد " (افتاد) و چقده دوست داری چیزی رو بندازی پایین و بگی اتاد......

 

ولی متاسفانه خیلی بد غذا شدی....چیزایی که قبلا دوست داشتی رو هم نمیخوری غمگین. خیلی کم غذا میخوری اما به کوکو و کتلت علاقه پیدا کردی و ماست رو هم با اشتها میخوری.....

 

عاشق حموم و آب بازی شدی و اگه در حموم باز باشه فروزانو باید توی حموم پیدا کرد!!!!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

23 ام بهمن واسه مراسم عقد محدثه جون ( دختر عمه و دختر دایی من و دختر دایی باباییهیپنوتیزم......بازم نسبت پیدا کنمخنده) رفتیم گرگان.. البته ما چند رو زودتر رفته بدیم.. همه چیز خوب بود...هوا عالی.....یه روز ابری، یه روز شرجی و گرم و روز عقد هم بارون به راه بود و روزی هم که اومدیم روز بعد بارون و پر از طراوت...خیلی وقت بود که این روزها رو ندیده بودم. تازه جشن به دنیا اومدن شهراد کوچولو هم بود. اماااااااااااااا شما اصلا دخمل خوبی نبودی. خیلی اذیتم کردیگریه توی شلوغی همش نق زدی. گریه کردی. کلا اویزون من بودی و من نه از جشن شهراد چیزی فهمیدم نه بله برون و نه عقد..... وقتی از مراسم برمیگشتیم شاد و شنگول واسه خودت پیش دایی ها بازی میکردی و من کچلو متفکر.

واقعا مشکل چی بود!!!!!!!!!!! شلوغی رو دوست نداری مامانی.......

 

و یه اتفاق خیلی بد تصادف دایی اینا توی راه برگشت بود که خدا خیلی رحم کرد و دایی جون و زندایی جون و دخمل تو راهیشون سالمن....... حادثه خیلی بدی بود خیلی بد..... الانم فکرشو میکنم اشکم درمیاد ولی خداروشکر هزاران بار شکر که به خیر گذشت. دست دایی رو آتل بسته بودن میگفتیم اوف شده شما هم تکرار میکردی " ففف". باز هم میگم خدایا شکرت.......

 

پسندها (2)

نظرات (5)

آیداکوچولو
25 اسفند 93 8:16
سلام فروزان جونم ۱۴ماهگیت مبارک باشه همیشه به سفر شادی وعروسی باشی وهوای خوب خیلی از کارامون وعادتهامون به هم شبیهه فقط من جای شلوغ بر خلاف قبل دوست دارم! خوشحالم که دایی جون وزن دایی جون وفرشته ی کوچولوشون صحیح وسالمن
مامان ندا
25 اسفند 93 11:52
راه رفتنت مبارک دخمل ناااااز ان شا.. همیشه به تفریح و شادی و جشن... بووووووس واسه فروزان طلا
setareh
26 اسفند 93 15:07
سلااااااااااااااااااام نرگس جون خوبی فروزان گلم خوبه ماشاالله به این همه پیشرفت دخملی عکساشم خیلی ناز و خوردنیه دلم رفت با این عکسای ناز انشاالله همیشه به جشن و عرسی عزیزم خدا رحم کرد به داداش و زنداداشت و واقعا خدا رو شکر که به خیر گذشت
مامان مهربون
27 اسفند 93 0:55
ممنونم عزیزم ما هم خوبیم چه قدر این دختر نازه قربونش آخه چه قدر ناز! داره حرف زدنو کامل یاد میگیره دیگه نگران نباش اولشه عطیم همین طور بود بعدش بهتر شد اینم غذا خوردنش خوب میشه حالا همیشه به جشن و شادی عزیزم خدا رحم کرده بهشون خدارو شکر
مامان ملوسک
27 اسفند 93 7:50
وای چه دخمل نازی خدا را شکر دایی وزن دایی ودخمل کوچولوشون طوری نشدند خداراشکر