فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

دختر کوچولوی من

وقتی نی نی تکون میخوره

دختر طلای من، وقتی تکون میخوری دلم برات غش میره. ای جونم   بابایی رو نگو........   میاد و دستشو میذاره و میگه " یه تکون بخور دخترم. واسه بابایی یه تکون   بخور". بعضی وقتها واسه بابایی تکون میخوری و کلی ذوق میکنه و قربون   صدقه ات میره ولی بعضی وقت ها تنبلی میکنی و از جات تکون نمیخوری   منم با غرور میگم فقط واسه مامانش تکون میخوره. ولی ته دلم همش بهت میگم " دخترم بابا منتظره یه تکون بخور".   تو هم که تنبل خانم میشی و اصلا به خودت تکونی نمیدی !!!!!!!!   طفلکی بابا............ ...
25 شهريور 1392

روزی که تو رو دیدم عزیزدلم.........

گلکم  می خوام از روزی که دیدمت برات بگم........   چند روز بعد از اینکه ازمایش دادم، رفتم سونو تا سن بارداریم رو بدونیم و این که تو هستی یا نه. سونو تو رو نشون نداد و فقط ساک حاملگی رو نشون داد.گفتن سن بارداری 5 هفته و 6 روزه وقتی رفتم دکتر و فهمید نینی اولم سقط شده احتمال داد چون دیده نشدی تو هم مشکوک به سقطی. دلهره گرفتم ولی میدونستم تو وجود داری و احساس مادر هیچ وقت اشتباه نمیکنه. خلاصه باید 10 روز صبر میکردم و دوباره میرفتم سونو.......... 11 خرداد بود.اینبار با بابایی رفتیم سونو و تو بودی ... کوچولوی کوچولو. وقتی صدای قلبت توی اتاق پیچید اشک تو چشام جمع شد. دست بابایی تو دستام بود و چشاش از خوش...
24 شهريور 1392

نی نی کوچولو یه دختره

نی نی کوچولو یه دختره                                       از برگ گل نازک تره   من احساسم میگفت نینی نازم دختره. بابا یی هم حسش میگفت دختره. ولی بعضی ها که منو میدیدن میگفتن نینی ات پسره. چون خوشگل شدی ولی من میدونستم که نی نی من دخمل مامانشه. باید میرفتم سونو تا ببینم دخترم دختره یا پسر !!!!!!!!!!!!! خلاصه هفته  21  وقتی برای سونوی ناهنجاری رفتم جنسیتت معلوم شد. خودم از سلامتی و جنسیتت پرسیدم. وقتی گفت دخت...
24 شهريور 1392

اولین عکس نینی من

این عکس تو بود توی سونوی غربالگری که من همش میرم و نگاهش میکنم و میبوسمش.   راستی قلبت اینبار خیلی تندتر می تپید. مثه صدای پای اسبی بود که می تاخت. عزیز دلم، قربون صدای قلبت بره مامانت   ...
24 شهريور 1392

روزی که نی نی وارد زندگیمون شد.............

می خوام برات بنویسم از روزی که وارد زندگی من و بابا شدی از احساسم برات میگم......       من و بابا منتظر نینی نبودیم. بهش فکر می کردم ولی منتظرش نبودم تا اینکه مشکوک به بارداری شدم و 2 بار ازمایش دادم ولی منفی بود. قرار شد برم سونو و دکتر گفت قبلش یه ازماش دیگه بدم و من قبول کردم ولی اینبار تقریبا مطمئن بودم منفیه. 28 اردیبهشت بود. گفتم زودتر برم ازمایش بدم و چون منفیه برم و به سونو هم برسم. تنها رفتم ازمایشگاه. انجا اصرار کردم که سریع جوابشو به من بدن و منتظر نمونم.  بعد از مدتی جوابشو به من دادن و من چیزی نپرسیدم و برگه جواب و گرفتم و اومدم تو راهرو. تا جواب رو باز کردم دیدم بت...
24 شهريور 1392

اولین نوشته من واسه دختر عزیزم

دختر کوچولوی من، همه زندگیه منه       دخترکم، عسلکم تو اومدی و زندگی منو روشن کردی. تو معجزه خدا بودی واسه قلب منتظر من... دوست دارم عزیزکم. تا جاییکه بتونم برات مینویسم تا یه روزی بیای و بخونی. دخترم، وجودت ارامش بخش من و بایایی و از اینکه هستی و قلب کوچولوت میزنه شادم.   خدایا شکرت که دختر کوچولوی نازمو به من هدیه دادی. ممنونم ...
23 شهريور 1392