فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

دختر کوچولوی من

ده ماهگی فروزان چگونه گذشت؟؟

1393/8/26 1:10
نویسنده : مامان نرگس
511 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

فروزان خانمی ما این ماه دست به دیوار راه رفتنهاش بیشتر شد.

میتونه وایسته ولی به شدت میترسه و تا میبینه به جایی وصل نیست خودشو میندازه تو بغلت یا میشینه.

توی مسیر چهاردستو پا رفتنش هر چیزی جلو راهش باشه رو به سمتی دیگه پرتاب میکنه و راهشو باز میکنه مگر اینکه بالش یا پتویی باشه که اونوقت روش لالا میکنه. بهترین عبورش از روی بابا یا مامانه اگه سد راهش باشنخنده..

اگه بهش بگی" فروزان لالا کرده" روی چیزی که دم دستش باشه سرشو میذاره. مثل...

 

فروزان وقتی خوابش میگیره گوشاشو دست میزنه. اینطوری.....

 

این ماه " دَدَ....دَدددددددد......نَننننن.....هومممممم.......بووووووووو" به دایره لغاتش!!!! اضافه شده.

البته بیشتر اواخر ماه همش چیزی بین "ب" و " پ " رو با حرکت لباش انجام میده و انتظار داره همراهیش کنی و یکی از بازیهاش اینه که باید بعد خانم خانما تکرار کنی. حتی جیغ هاشم باید تکرار کنی وگرنه ول کن نیست وتکرار میکنه و همش نگاهت میکنه و تا همراهیش کنیسکوت.

تا چیزی بهش بگی "هوم" میگه!!!

 

رسیدن به نقاطی که تا حالا نرفته.

 

  و خوردن چیزهایی که تا حالا نخورده!

 

               

 

مهمترین اتفاق این ماه دندون درآوردن فروزان بود. 4 آبان اولین دندونش جوونه زد و 23 آبان دومین دندونش هم سر سوزنی اومد بیرون.

ننی فروزان (مادرشوهرم) براش گندم پخته رو نخ کشیده تا دخملی زودتر دندوناش دربیادو اذیت نشه.

 

خیلی علاقه به بیرون آوردن وسایل از جاشون داره مثل کیف، سبد، کابینت، کمد و ......

  کیف من بهترین گزینه است!!

 

    

 

اینجا روز سوم محرم که خونه مادرشوهرم (ننی فروزان) روضه بود و ما تا غروب اونجا بودیم. من با هزار ترفند فروزانو توی اتاق نگه داشتم تا پدربزرگ و مادربزرگش استراحت کنن. میرفت در اتاقو میزد تا کسی بیادو درو باز کنه که نهایتا هم رفتیم بیرون. بعد رفت بالای سر باباجی و اونقده پتوشو کشید که پدرشوهرم ناچار شد بیدار شه.

 

 

محرم یه اتفاق خاص دیگه بود. به خاطر فروزان خیلی عزاداری نرفتیم. یه شب مسجد رفتم. شروع کرد به ورجه وورجه و رفتن سراغ کیف خانمهایی که اونجابودن. من که حریفش نمیشدم و همون نیم ساعت اول پشیمون شدم و میخواستم برگردم خونه که یه خاله مهربون پیدا شد و کلی با فروزان بازی کرد و بعدش هم که خوابید.

روز 4 محرم رفتیم روستا خونه مادربزرگ و پدربزرگ مادری ام که خدا رحمتشون کنه و اونجا هر سال حلیم میپزند که فروزان حسابی دورورش شلوغ بود و خوش گذروند.

  فروزان و مادربزرگ پدری من

 

اینجا میخوایم حلیم با طعم فروزان بپزیم.

کلاهشووووو خنده

 

دیگه بازیگوشی فروزان خانم به جایی کشید که خاله ام همون طور که قدیم بچه هاشونو به پشتشون میبستن فروزانو به پشتش بست. فروزان هم با چنان تعجبی نگاه میکرد خنده. زودی هم خسته شد و بازش کردیم. خاله ام میگفت قدیمها ما همینطوری بچه ها رو بزرگ کردیم. اگه این کارو نمیکردیم به کارهامو نمیرسیدیم......واقعااااااااا

  

 

اینجا علم خونه مادربزرگم ایناست که فروزان نذاشت یه عکس خوب ازش بگیرم.

  نمیذاره چیزی روی سرش باشهکچل

 

 

 

فروزان در روز عاشورا

هوا خیلی سرد بود و صبحش روستا برف باریده بود.  واسه همین ما نرفتیم پیش بقیه و شاهرود موندیم.

 

تاب تاب عباسی........

تا بهش بگم "تاب تاب کو " به تابش نگاه میکنه. تاب بازی رو خیلی دوست داره به شرطی که پیشش باشی و براش شعر یخونی.

یه سری چیزها رو میشناسه و بهش بگی به اونا نگاه میکنه مثل توپش..

تا میگم بابا کو؟ به در حال یا به میز کار باباش نگاه میکنه.

 

وقتی فروزان خانم به آویز بالای تختش دسترسی پیدا کنه آخرش این میشه دیگه.....

     

 

هنوزم دست از سرش بر نمیداری مامان جان غمگین.

 

فروزان: مامان اینا چیه خریدی..... اصلا خوب نیست!!!!!!

 

چند بار سعی داشت کلاهشو بذاره روی سرش یا لباسشو بپوشه و یا دربیاره.

 

تازگیها چشم عروسکهاشو میخواد درآره....... اگه به همین ختم بشه که خوبه...چشم مارو هم با انگشت میخواد در بیارهسوت....

تازشم با دندونای تیزش چنان از بینی ما گازی میگیره که نگووووووووووووووو غمناک..

 

از اونجاییکه فروزان خانمی شدن جاروبرقی!! و همه چیزو میذارن دهنشون، به کارهای بنده اضافه شده و دفعات بیشتری باید خونه رو جارو کنمخسته...

 

این ماه همش به سرما خوردگی فروزان و مامانی گذشت و باز هم آنتی بیوتیک....

وزنش آخر این ماه 10 کیلوگرم و قدش 74.5 شده بود.

 

استفاده جدید از نینی لای لای واسه تاب دادن فروزان .....

      

 

فروزان از نگاهی دیگر.......

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

آیداکوچولو
20 آذر 93 19:26
سلام فروزان گلی این لباس سفیدخوشگل نازت خیلی نانازه عکس توی دیگت هم خیلی قشنگه مامانی من هم یه همچین ایده ای داشت راستی خیلی کارات به من شبیهه ولی خوب زبل تر از من هستی منم تازه یاد گرفتم بدون کمک بایستم ولی فقط چند پانیه می ترسم خوب باهات موافقم که آدم باید همه چیز رو مزه مزه کنه فقط نمی دونم چرا مامانا ناراحت میشن!؟ ای کاش مادربزرگ منم از این گندما واسم درست کرده بود من خیلی واسه 4 تا دندون اولم اذیت شدم امیدوارم شما اذیت نشی دوست دارم دوست نازم/بای بای