11 ماهگی هستی مامان
این ماه خیلی زود اما آروم تموم شد.... خیلی آروم..... خیلی آروم داره روزها تموم میشه و دختر من داره بزرگ میشه. باز هم من میمونم و دلتنگی روزهای رفته.
فروزان هنوز از ایستادن میترسه. یعنی ترسش نسبت به چیزای دیگه هم خیلی بیشتر شده. با کوچکترین صدا، با کمترین ضربه ای که میخوره، با کوچکترین لغزش پاهاشم میترسه. نمیدونم چیکار کنم.
خیلی به من وابسته شده...شدیداااااااا..... قبلا اگه دوروبرش شلوغ بود با من هیچ کاری نداشت و خوشحال با بقیه بود امااااااااااا الان همش دنبال منه.... وابستگیش خیلی زیاد شده.
یه روز واسه یه ساعتی رفتم خرید و پیش مامانم بود. مامان میگفت اول تموم خونه رو چرخیده که پیدات کنه و بعدش با شنیدن صدات از پشت تلفن دیگه گریه هاش شروع شده. من اومدم دیدم جلو در حیاطن.... از سر کوچه که اومدم و منو دید دیگه چشم ازم بر نداشت و آروم اشک میریخت... وقتی دیدمش چنان غمی توی چشماش بود که دلم داشت میترکید........ دیگه تنهات نمیذارم عزیزم.....الهی قربون دل نازکت برم.
"نَن نَن، دو دو ، دَ دَ، اَد ، بوووووو که گاهی بوف و گاهی بوب و گاهی هم بوم میشد، مَم مَ، داا " رو خیلی تکرار میکرد این ماه...
خیلی هم جیغ جیغو شده .
قربون دخمل کوچولوم برم که توی سبد میوه هم جا میشه........
اینجا وقتیه که رفته بودیم گرگان. آخر شب و فروزانم خسته اما ترجبح میده بیدار باشه!!!... اصلا نمیتونستم بخوابونمش .
وقتی بابایی بخواد شلوار فروزانو بپوشونه این میشه دیگه دو تا پا توی یه پای شلوار...
اینم یه مدل خوابیده خوب .
تازه خانم خانما یادش افتاده پستونک بخوره!!
جای جدید فروزان واسه بازی...
خیلی وقتها میره و با خودش آروم بازی میکنه و مدام هم حرف میزنه با خودش...شایدم با اسباب بازیها و همبازیهای خیالیش!!!
اینجا سیم رو از پریز کشیدم که بعد از من فروزان سعی داشت دوشاخه رو توی پریز کنه.
فروزان و آفتاب که چشاشو اذیت میکنه
قربون اخم قشنگت
قربون اینجور نشستنت
وقتی صدای بابایی رو از توی حیاط بشنوه میاد پشت در هال.....
گاهی میره اونجا وامیسته و میخواد درو باز کنه....
با کج کردن سرش به یه طرف ناز میکنه.
جای نباتها رو یاد گرفته و میره سراغشونو و بر میداره و میخوره .
تاب تاب عباسی...... نمیدونم چرا چند روزه از تابش هم میترسه..
به چی فکر میکنی مامان جونی!!!
اینم یه مدل دیگه از خوابیدن فروزان جونی..
قربون حالت لبات