این چند روز.....
دختر گل من، میدونم که حالت خوبه چون حسابی شیطونی میکنی و مامانی از حس کردنت
کلی ذوق میکنه
ولی چند روز قبل حسابی منو ترسوندی. با اون اتفاق خیلی ترسیدم و درد هم داشتم. دکتر
که رفتم ضربان قلبت منظم بود ولی دکتر میگفت اگه مشکلم بدتر بشه ممکنه نشونه این باشه که داری میای
با تمام اشتیاقی که واسه دیدنت دارم ولی دلم میخواد تا آخرش رشد کنی و به وقتش بیای..
دخملی مامان، حسابی مامانی ترسیده بود. دیگه همش استراحت کردم. بابایی کلی هوامو
داشت. خیلی نگرانت بود. این چند روزو استراحت کردم و کم کم حالم بهتر شد. تازه همون
شب هم اومد به سراغم. تا روز بعد هم ادامه داشت. روز بعد
شدیدی که منو دچار حالت تهوع انداخت و آخرشم شکوفه بارون شدم. من نمیدونستم به
کدومشون فکر کنم. این چند روز خیلی سخت بود و من به عشق اینکه دختر نازم حالش خوب
باشه همو رو تحمل کردم تا بیای و با دیدنت تموم غصه هام فراموش بشه.
عزیزدلم بعضی وقتها اونقده لگد میزنی و منم که قلقلکی.... خندم میگیره. خداروشکر حالت
خوبه و من با خوب بودنت خوبم