برام بمون همیشه
دخترک من، نازکتر از برگ گلم، بدون همه زندگی مایی
کوچکترین پژمردگی تو ما رو داغون میکنه
بدون تو نفس کشیدن معنا نداره
بدون تو شب و روزمون فرقی نداره
بدون تو نه هوا میخوایم و نه قطره آبی و ذره نانی
بدون تو هیچیم
پس تا همیشه برای ما بمون.
دخترم دیشب میدونی چی شد. اتفاقی که شاید بارها واسه تو و ما بیفته و بارها دلمون بلرزه. یه اتفاق ظاهرا ساده ولی وقتی به اعماقش نگاه کنی وجودتو می لرزونه.
موقع شام بود و منم داشتم سفره رو میچیدم که طبق معمول همیشه شما شروع کردی به پذیرایی از خودت با نان. یهوووووووووو دیدم یه چیزی گیر کرده تو گلوت. فکر کنم یه تیکه نان بود آخه چیز دیگه ای دم دستت نبود. بابا همیشه این جور وقتها هول میشه و به غیر از سرزنش خودش و نگرانی کاری دیگه نمیکنه. دور سفره و ما میچرخید. من با انگشتم خواستم از گلوت بیرونش بکشم که نشد. فقط سرازیرت کردم و پشتتو میزدم و زیر لبم باز هم خدا ..............
بابا بعدش خیلی ناراحت بود. من بعد ماه ها اشک رو توی پهنای صورتش دیدم. حرفی نزد ولی میدونم به این فکر می کرد که " اگه تو نباشی.........". آره دخترکم اگه تو نباشی ما هم نیستیم و خدای نکرده اگه اتفاقی برات بیفته نمیتونیم هیچ وقت خودمونو ببخشیم. توی سکوت، اشک ما فقط عشق ما رو به دخترمون نشون میداد و بس.
خدایا من تواناییم خیلی کمه. خیلی ناتوان تر از اون چیزیم که حتی فکرشو بکنم. دختر کوچولوی منو در پناه خودت نگهدار.