شب قدر.....
شب های بلند بی عبادت چه کنم؟
طبعم به گناه کرده عادت، چه کنم؟
دوستان همه گویند خدا میبخشد
گیریم ببخشد، ز خجالت چه کنم؟
فروزان عزیزم، تو فرشه پاک و معصوم منی..... خدا خیلی دوست داره..... خدا خیلی هواتو داره.... تو هنوز توی این دنیا غرق نشدی..... هنوز قطره ای ناپاکی رو حس نکردی.... هنوز پیش خدا عزیزی.....
فرشته کوچک من، برای دل خسته همه دعا کن.... برای دل خسته و تنگ مامانی هم دعا کن.... برای آرامش قلبم دعا کن.....
دیشب من و فروزان ساعتی رفتیم مسجد...دخترم کمی خوابید...کمی بازی کرد ولی از شدت گرما دیگه نمیشد بیشتر نگهش دارم و اومدیم خونه...
توی مسجد مخصوصا وقتی فضا رو تاریک کردین خیلی براش تازگی داشت... همش چشمش به قرآن بالای سرم بود و اطراف رو میپایید.... با تعجب اطرافو نگاه میکرد ... از روضه و گریه بقیه همچین لباشو ور میچید...
حال و هوای من مثه هر سال نشد چون بیشتر هواسم به فروزان بود.... خونه اومدیم من جلو تلویزیون نشسته بودم و داشت روضه و تصویر نجف پخش مشید ... من گریه میکردم. تا فروزان منو دید که گریه میکنم دست از بازی کشید و لباشو ور چید و با حالت ناراحتی شروع کرد به زبون خودش یه چیزایی رو گفتن...شمرده و آروم.....منم متحیر و مبهوت نگاهش شدم و تا لبخند نزدم و نرفتم بغلش کنم همین طوری بود....رفتم جلو و بغلش کردن و بوسیدمش تا اروم شد و خندید.
قربون دختر مهربون و فهمیده و دوست داشتنی ام برم من.
تازه وقتی اومدیم خونه دیدم داره روی پاهاش میزنه..فکر کنم از سینه زنی توی مسجد یاد گرفته.