5 ماهگی عسل مامان
ماهگیت مبارک عزیزدلم
این ماه هم گذشت و چه زود گذشت..........
توی این ماه فروزان کوچولوی من حسابی شیطون شده. دست وپا میزنه در حد دوچرخه سواری .
خیلی غلت نمیزنه و یه کم تنبله. فقط شبها یادش میفته. دیگه انگشت شصت پاشو به راحتی میخوره.
صداهایی که درمیاره خیلی بیشتر شده و جیغ هم میکشه. گاهی خنده های بلندش دل آدمو میبره.
دندوناش خیلی میخاره و لثه هاش سفید شده. همه چیزو میبره توی دهنش و میخوره. خیلی بیقراری میکنه. کلا نق نقو شده
دیگه واسه سفره و غذا هجوم میاره. وقتی چیزی میخوری همچین نگاهت میکنه که دل آدم آب میشه و دیگه دلت نمیاد جلو چشاش چیزی بخوری.
تا دستشو میگیری میخواد بلند شه و بشینه. یه کمی میشینه. اول یه کم صافه بعد رو به جلو خم میشه که نمیذارم اینطوری باشه چون میترسم کمرش درد بگیره.
دیگه خوب خوب وامیسته. پاهاشو محکم روی زمین میزنه وخم نمیشه.
واسه شیر خوردن خیلی اذیت میکنه. بازیگوشی میکنه و کم شیر میخوره، بعد هم که خیلی گرسنه میشه گریه میکنه و لج میکنه و دیگه شیر نمیخوره و من باید هزار تا کلک بریزم تا خانم شیر بخوره .
خوابش هم که دیگه نگوووووووووووو. شدم جغد شب بیدار. خیلی وقتها تا اذان صبح بیداریم. خیلی وقتها بازی میخواد و گاهی گریه هم میکنه و من .... تازه هرازگاهی تا اشک منو درنیاره نمیخوابه.
از این ماه خودم به تنهایی میبرمش حموم......چقده خوبه.
راستی یه خال کوچک قهوه ای کنار شکمش دراومده و این اولین خال دخترکمه.
توی این ماه با هم به سفر سه روزه رفتیم گرگان.
روز اول که به گریه خانم گل گذشت. چون هوا گرم و شرجی و ما هم عادت نداشتیم، حسابی اذیت شدیم. اما روز بعد بهتر بود. و روز سوم که از آسمون سیل میبارید و باعث شد هوا خنک بشه که خود بارون دیدن و طراوت هوا خیلی خوب بود. فروزان هم حسابی باعث شد به من خوش بگذره!!!!!!!
حالا عکس.......
البته ناگفته نمونه این همون لباس عیدشه که کردمش تابستونی...
این یعنی استفاده بهینه و کمک به اقتصاد خانواده و همسر گرامی
این همون لباسی بود که براش با دست دوخته بودم .
من عاشق این خنده یخ زدتم
اینجا مسیر برگشتمون از گرگان به سمت شاهرود.....هوا سرد و عالییییییی.....واسه همین با شال پوشوندمش گلابتونو......