چهارماهگی فروزان گلی
دختر نازنینم، داره روزها میگذره و شما بزرگتر میشی و من میمونم و دنیای شیرین بچگیت و یه دنیا عکس و خاطره
این ماه خیلی شیطونتر شدی هااااااااااااااااااا . دوست داری همش بازی کنی.
دیگه میتونی عروسکهاتو خوب توی دستت نگه داری و البته خوب بخوری آخه هر چیزی گیرت میاد رو فرو میکن توی دهنت.
به رنگ لیمویی علاقه نشون میدی. به چیزهای رنگی خوب نگاه میکنی ولی روی رنگ لیمویی زوم میکنی.
روزهای اخر این ماه تونستی دمر بشی و خوشت اومده بود و مدام تکرار میکردی. چند بار هم تونستی انگشت شصت پاتم مزه کنی...مثه اینکه خوشمزه بود چون همه تلاشت رو میکنی تا بتونی مدام بخوریش.
مدل شب خوابیدنت هم عوض شده . اگر خواب هم باشی ساعت 12 یا 1 بیدار میشی و تا 2 الی3 و حتی بیشتر بیداری و بازیگوشی میکنی. البته آخراش گریه هم میکنی و من توی حالت باید باهات بازی کنم.
روز آخر رفتیم واکسن 4 ماهگیت رو هم زدیم. خداروشکر اذیت نشدی . از سری قبل خیلی آرومتر بودی و یه تب خیلی خفیف داشتی و چون دختر خوبی بودی همون شب واسه اولین بار بردیمت پارک. و دختر نازم با اینکه خوابش میمود ولی همش اطراف رو نگاه میکرد. راستی وزنت 7.100 کیلو و قدت هم 67 شده بود.
نسبت به ماه قبل خنده هات کمتر شده و کنجکاویت بیشتر. دیگه وقتی چیزی رو میبینی نمیخندی بلکه اول پردازش میکنی و خوشت اومد بعدش میخندی.
روز 23 ام عقد دایی جون بود و شما حسابی منو رقصوندی توی مجلس. همش گریه وبیقراری ...حتی خوب شیر هم نخوردی. خلاصه ما هیچی نفهمیدیم.
اماااااااااااااااااا
اولین لباس خوشگلی که برات دوخته بودم رو توی مجلس پوشیدی و حسابی ناز شدی ولی چون آروم نبودی عکس خوبی ازت ندارم. باید بعدا دوباره بپوشی تا ازت عکس بگیرم. لباستو با لباس خودم ست کرده بودم.
دخملی رو با گلهای حیاط خونه مادرجونیش غلطوندیم. عزیزم که با تمام کنجکاوی نگاه میکردی ....اینا با من چیکار میکنن
و اینم یه خواب ناز........