انتظار شیرین یا سخت!!!!!!!!
دختر گلم، امروز رفتم دکتر تا ببینم تا کی واسه اومدنت صبر کنم..
دکتر گفت تا شنبه 28 ام فرصت داری که بیای و اگر نیومدی برم بیمارستان تا در مورد وضعیتم
تصمیم بگیرن.
نمیدونم چی پیش میاد ولی از خدا میخوام هر جور صلاحشه نگهدارت باشه تا به وقتش بیای.
ولی مامانی خیلی بیقرارتم.. خیلی.
دیگه هر شب خواب اومدمنتو میبینم.. پریشب خواب دیدم دیگه دخملی نیستی...
به دنیا اومدی دیدم پسری .. شایدم تا حالا پسر بودی و من خبر نداشتم
خلاصه مامانی هم نگرانم که چی میشه و هم منتظر... این انتظار هم شیرینه و هم یه کم سخت.
وقتی به این فکر میکنم که عزیزم، عشقم داره میاد قلبم تند تند میزنه و بیقرار میشم..
یه حس خاص دارم. خیلی خاص...
دارم از آخرین روزهایی که توی وجودمی لذت میبرم..
میخوام آخرین تکونات، آخرین شنیدن صدای قلبت، آخرین روزهای با تو بودن رو تا همیشه به یاد
داشته باشم م و خودمو آماده کنم برای به آغوش کشیدنت..حس کردنت، بوییدنت.
آخ که چقده دلم میخواد زودتر ببینمت.
عزیزم، دختر کوچولوی من، عروسک من بیصبرانه منتظرتم
40 هفته انتظار تبدیل شد به 40 روز و حالا شاید 40 ساعت و شایدم ..........
من اصلا باورم نمیشه که یه موجود معصوم و ناز قراره به من بگه مامان.
یعنی من مادرم... اصلا باور کردنی نیست... مادر
خدایا شکرت.