16 و 17 ماهگی دختر کوچولوی من
دختر کوچولوی من خیلی بزرگ شده!!! خیلی زودتر از اون چیزی که من فکرشو میکردم.
الان مفهوم خیلی از حرفها رو میفهمه و ازش کاری بخوای که بتونه انجام میده مثلا توی چیدن سفره.... لباس ریختن توی ماشین لباسشویی رو دوست داره و کمکم میکنه و لباسها رو از توی ماشین در میاره و بهم میده....
یه روز توی حیاط یه برگ افتاده بود دیدم رفت جارو رو برداشت و جارو میکنه.
حس استقلال داره و واسه به کرسی نشوندن حرفهاش تلاش میکنه!!
یه کم که نه ....نق نقو و لجباز شده و گاهی قهر هم میکنه البته کم!!
خیلی خوب وسایلی که برای دیگران باشه رو میشناسه. توی خیابون هم که ماشینی شبیه ماشین باباش باشه میگه " بابا" و شبیه ماشین آقاجون رو که ببینه میگه " مَمَد دید"!!!!!!!!!!!!!!!!
تا دلش نخواد غذا نمیخوره و تا دلش نخواد نمیخوابه!!!
و ما چقدر سر خوابیدن خانم گل مشکل داریم... خوابش میگیره همش نق میزنه ولی تا باباش نخوابه و خیالش راحت نشه نمیخوابه...... اگر خونمون مهمون باشه واسه خوابیدن بازم داستان داریم. چشاشو از شدت خواب میماله ولی مقاومت میکنه که نخوابه!!!!!!!
و یکی هم سر پوشک کردن که گاهی از دستم فرار میکنه و باید دنبالش برم تا بگیرمش........
هر روز با شیرین زبونیها و کارای جدیدش لبخندو به لبامون مینشونه و البته با لجبازیها و بازیگوشیهاش اشک رو به چشمامون
دیگه خوب راه میره و عاشق اینه که دستش رو بگیری و به قول خودش " اچه " کنه..... دَدَر هم که نگوووووووووووووو
حسابی وروجک شده و جدیدا کارهای خارق العاده انجام میده.....
دیروز دیدم دستش رو گذاشته کنار در میخواد از دیوار بالا بره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این چند ماه اخیر با عروسکهاش خیلی بازی میکنه. قبلا با وسایل دیگه بیشتر انس داشت اما این روزها با عروسکهاش زندگی میکنه.... مامان باید به عروسکهاش هم " مَمَ " بده!!!!!!!! خودش " ناش " (ناز ) میکنه. بوس میکنه. لالا میکنه باهاشون. کلا دنیایی داره واسه خودش......پر از قشنگی
چند تا کلمه ای که تا حالا ننوشتم و یا این ماه ها گفته.........
ماست....... مواااا ست( خیلی نرم و کشدار میگه)
گل........ گی گی!!
بستنی..... بَسی
نقاشی...... نقی
موز....... موووز ( البته حرف ز رو یه چیزی بین س و ش و ز میگه)
ماهی...... مایی
مورچه..... اوایل مور شه و حالا مو نه
پتو........... پَتوو
عکس........ عَیس ( مارو کشته از عکس و فیلمهایی که از خودش میگیریم رو نشونش دادن.... تا گوشی رو میبینه میگه عیس و پافشاری هم میکنه که ببینه فیلمهاشو )
شهراد.... شه باد (نوه عموش) اولین اسمی که فروزان گفته.
حموم......... حما ( واااای که چقده آب بازی رو دوست داره) و بیشتر شوشور
خروسه میگه .... قوقو
سگ..... هاپو البته همه حیواناتی که نمیشناسه رو میگه هاپو
گربه .... پیشت
شب..... شب ( یه بار گفتم فروزان بخواد شبِ.... دیگه ول نکرد... شاید 30 باری تکرار میکر شپه!!!! ) تا هوا تاریک میشه میگه شبه
توپ، گوشت ( عاشق گوشته!!!!! البته به کوکو و کتلتم گوشت میگه )، نَنی، باباجی، داداشی(پسرعموشو میگه و شاید در روز 10 باری بگه داداشی!!!) ، عمو، مامانی ( مدام تکرار میکنه مامانی و تا نگی جان مامانی ول نمیکنه)، تاب تاب عباسی،
آقاجون..... آاون
خرسی..... سیدنی
سرسره..... شرشر
ابرو.... ابوو
گوش.... گوشت!!
ناف.....نایس!!
و خیلی کلمه های دیگه که با گفتنشون خیلی وقتها تعجب میکنم که یاد گرفته....
خیلی شیرینه صحبت کردنش....عاشق این کلمه های شیرینشم..........
اگه نخواد کاری رو انجام بده قشنگ میگه " نهههههه" از نوع کشدارشم!!!
از عید به بعد یه سری تنقلات رو امتحان کرده که متاسفانه شکلات رو خیلی دوست داره.
چوب شور، ژله، انواع شکلات رو بیشتر میخوره و پفک رو هم امتحان کرده که خیلی خوشش اومد ولی اصلا نمیگیرم تا نبینه و نخوره.
بستنی رو هم خیلی دوست داره. روزی چند تا هم بهش بدی میخوره... اولین دفعاتی که داشت میخورد خوشش اومده بود که بهش گفتم به مامان هم بده....عقب عقب رفت و دستشو کشید و گفت....به به..... یعنی برو بهت نمیدم.
این دو ماه 4 تا دندون دراورد. اولین دندون کرسی 5 اردیبهشت جوونه زد. 2 تا دندون کرسی دیگه هم دراومد و یه دندون پایین جلو که جا مونده بود از اون سه تای دیگه هم دراومد.
و حالا عکس.......
فروزان و روزهای آغازین پارک رفتن و تاب تاب و شُرشُر!!!!
اول میترسید از سرسره پایین بیاد ولی بعدش خوشش اومده بود و بیشتر دوست داشت از پله هاش بره بالا تا بیاد پایین!!!
اینجا هم فروزان خانمی حسابی خسته شده و وقتشه بریم خونه.......
وروجک بازی های خانم گل خونه باباجی......
فروزان در حیاط خونه باباجی........
مرسانای عزیزم خوشگل عمه که 30 اردیبهشت ماه به دنیا اومد....
و فروزان خونه دایی جون.......
فروزان و طهورا جون توی جشن مرسانا جونم.......
اینجا بهش میگم بخند ازت عکس بگیرم اینجوری خندیده!!!
فروزان داره میره دَدَر....
اینجا هم بهش گفتم بخند دیگه واقعا خندیده...ولی عکسش کیفیت خوبی نداره
فروزان مو پف پفی که تازه از خواب بیدار شده......
عشق آب و آب بازی.............
توی این مرکز خرید ما داشتیم آب میدیدم..
و این عکس که توی گوشی دخترخاله ام دیدم. فروزان توی عروسی دایی 7 ماهه بود....
و منو به اوووووووووووون دورها برد البته نه خیلی دور......
واقعا یادش به خیر اون روز فروزان حتی چهاردست و پا هم نمیرفت و حالا بعد گذشت 10 ماه دیگه میدوه.....
و خداییش چقده شبیه خودمه...
خدایا دخترم همه زندگی منه.....حفظش کن
نفسم به نفسش بنده و من ناتوانم توی نگهداریش....خودت محافظش باش