عکسها و حرفهای جا مانده از سه ماهگی گل دخترم
یک ماه دیگه هم طی شد.... از لحظه آشنایی ما سه ماه میگذره.... سه ماهه من مادرم.
دخترم هم بزرگ شده و حسابی خوش خنده... دیگه با خنده هاش دل همه رو میبره....دل مامان و
باباشم حسابی برده....کجا؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم!!!!!!
عید امسال دخملی من سه ماهگی رو طی میکرد... اولین نوروز... اولین سفر.... اولین عیدی....
فروزان کنار حوض ماهی حیاطمون
این ماه دخملی حسابی وروجک شده. دیگه کلی جا به جا میشه... آروم و قرار نداره. حتی توی خواب هم...
و بعد عید کاملا خوابش به هم ریخته....شبها بیدار و روزها چند ساعت میخوابه....
حسابی حسابی شب و روزشو قاطی کرده....شب طوری بیدار و سرحاله که انگار سر صبحه و روز طوری
میخوابه که انگار چند روزه نخوابیده!!!!!!!!
صداهایی که از خودش درمیاره خیلی بیشتر و بلند تر شده...
خنده هاش صدادارتر و شیرین تر شده...
باباشو نسبت به ماه قبل خیلی بهتر میشناسه....
جلو آینه زل میزنه به خودش و بعدشم قهقهه سر میده....
سرش هم بهتر و محکم تر نگه میداره....
روز 19 فروردین گوش دخملی رو سوراخ کردیم. مثه وقتی که واکسنش زدم گریه کرد ولی سریع ساکت
شد و بعدش هم هیچ اذیتی نکرد.
عکس مربوط به سیزده بدر رو توی پست ( سیزده بدر امسال....) گذاشتم.
به علت مشکلات سیستمی نمیشد عکسها رو بذارم که خداروشکر حل شد( علت دیر شدن این پست که با 4 ماهگیش یکی شده )