فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

دختر کوچولوی من

روزهای زیبای نوروز 98

نوروز زیبای 98 هم با همه زیباییهاش اومد... فقط هنوز سرمای زمستون رو با خودش همراه داشت.. روزهای بهاری فروزان به روایت تصویر   من و فروزان با هم سفره هفت سین رو چیدیم و چقدر اختلاف نظر داشتیم 😉   مسافرت به شهر مادری...گرگان     سیزده بدر در جنگل توسکستان.. همیشه سبز باشی و آرام.....   ...
9 تير 1398

نوروز 97

پنجمین بهاری که فروزان با چشمهای قشنگش دیده و البته اولین سالیه که اصرار داره خودش به تنهایی از مهمون پذیرایی کنه اولین سالیه که دلش عیدی میخواد و فهمیده عیدی گرفتن چقدر خوشمزه است امسال دیگه هفت سینو نخورده و سالم مونده امسال کلی داستان داشتیم واسه لباس نو پوشیدنش خلاصه نوروز متفاوتی رو تجربه کردیم   گردش های فروزان در شهر گرگان     ...
12 ارديبهشت 1397

بهارسبز دخملی.... 96

همچنان دنبال کشف دنیای پیرامونی... همش به فکر بازی و البته هم بازی...دوست داری یه نفر باشه و باهاش بازی کنی....خیلی وقتها خودت به تنهایی بازی میکنی ولی گاهی میخوای هم بازیت مامان باشه و جدیدا هم ی آبجی میخوای   جایی که میریم یا کسی رو میبینی حتی از نزدیکترین افراد خونواده هم که باشه اولش خجالت میکشی و خیلی وقتها هم ناز میکنی...اما یخت که آب شه دیگه نگووووووووو   همچنان خجالت میکشی سلام کنی ولی گاهی یخت آب شده میمونه و بازار میریم به همه فروشنده ها بلند سلام میکنی...   همچنان عاشق لگو و کتاب خوندنی و البته پارک و بستنی...   خیلی سعی میکنی به ترست از چیزهای مختلف غلبه کنی..دیگه از...
22 تير 1396

فروزان در نوروز 96

بهار زندگیم؛ روزهایم بهاریست وقتی تو باشی......   وقتی آرام با عروسکهات بازی میکنی... وقتی حرفها و کلمات جدید ازت میشنوم وقتی از سروکولم بالا میری و من خسته نگات میکنم روزهایی که دنبال بهونه میگردی واسه بیقراری... روزهایی که میشی همدم تنهایی هام حتی روزهایی که کلافه میشم و دنبال ی ساعت استراحت میگردم بازم میگم خدایا شکرت که هستی.............   فروزان و سفره هفت سین.....امسال کلی ذوق داشت واسه چیدن هفت سین...و مدام در حال جابه جا کردن وسایل روی میز بود وقتی ازش میخوای ی ژست خوب بگیره .. داریم میریم عید دیدنی.....چقدر امسال ذوق میکرد از مهمو...
22 فروردين 1396

28 , 29 ماهگی طوطی شیرین زبونمون

این روزهای بهاری برای ما پر از طراوت و تازگیه....پر از تو پر از لطافتهای دخترانه.... پر از بوسه های شیرین.. پر از خنده های تو... پر از دلهره ها پر از حرفهای به یاد ماندنی پر از شور و نشاط بچگی پر از بچیگیهای تو و مادرانه های من...... پر از شعرهای هر روز...پر از داستانها و تکرار و باز هم تکرار پر از بازی...پر از صداهای رنگی تمام اینها شده همه زندگی من... هر روز من پر شده از با تو بودن... با تو و بچگیهای تو با تو و نشاط تو...شور و شوق تو.... همه اونها شده زندگی من. حتی نق نق های بی دلیل تو ....  پافشاری برای خواسته هایت به من می گوید بزرگتر از آنی که من تو را مجبور به کاری کنم... ترس از تاریکی مرا یاد کودک...
21 خرداد 1395

دختر کوچولوی من داره خانم میشه!!

بای بای پوشک فروزان کوچولوی من دیگه داره خانم میشه!!!! از اوایل خرداد که فروزان توی 2 سال و5 ماهگی رفته بود تصمیم گرفتم دیگه پوشکش نکنم و این مرحله مهم رو هم سپری کنه. خیلی خوب بود و راحت تر از اونی که فکر میکردم باهاش کنار اومد. روز اول با بازی و جایزه هایی که میگرفت سپری شد. از روز دوم خودش نیازش به دستشویی رو اعلام میکرد و خیلی پیشرفتش چشمگیر بود. خداروشکر که در زمان مناسبش این کارو کردیم و هم خودش و من اذیت نشدیم. ...
7 خرداد 1395

نوروز 95

امسال سومین نوروزی بود که دختر گلم کنارمون بود و مثل دو سال قبل لحظه تحویل سال خواب بود . دلم نیومد بیدارش کنم. فروزان لحظه تحویل سال( انگار داره توی خواب دعا میخونه) روز اول عید رفتیم خونه باباجیشون.حسابی دوروبرش شلوغ بود و کلی خوش گذروند...... عاشق ماهی های قرمزی بود که باباش براش خریده بود تا بندازن توی حوض.... سفره هفت سین رو کاملا درک میکرد و با هم اونو چیدیم.....   البته سیب سفره همون روز اول گاز زده شد. سماقها و سکه ها پاشیده شد. سمنوها انگشت انگشت شد(لازم به ذکره بگم که خانم خانما اصلا تا قبل این به سمنو لب نمیزد وحالا سمنو سفره میخورد و میگفت خوشمزه است )و اون حاجی فیروز زیبا رو فروزان از مهد اورد...
4 خرداد 1395

یه سفر سبز اردیبهشتی

ماه اردیبهشت بهترین ماه ساله واسه من.... هوا عالی، زمین سبز و باطراوت، مخصوصا اینکه ماه تولدم هم هست برای من که با نم بارون شمال بزرگ شدم تحمل گرما و خشکی کویر یه کم سخته و رفتن به سرزمین سبزم بهترین سفر دنیاست. وقتی از شاهرود حرکت کردیم هوا اونقده گرم بود که کولر ماشین رو روشن کردیم ولی وقتی به کوهستان رسیدیم و هرچه به گرگان نزدیک تر میشدیم هوا عالی تر میشد. نسیم خنک جاشو به یه باد خنک داد و بعدش هم یه مه قشنگ... گرگان هم هوا عالی بود به طوریکه ما توی نم بارون با فروزان رفته بودیم بیرون و کلی زیر بارون دور زدیم. فروزانم علیرغم اینکه خسته بود کلی این طرف و اون طرف رفت. یه روز رو هم به رفتن به مرز اینچه برون و بازارچه محلی و ...
1 مرداد 1394

16 و 17 ماهگی دختر کوچولوی من

دختر کوچولوی من خیلی بزرگ شده!!! خیلی زودتر از اون چیزی که من فکرشو میکردم.   الان مفهوم خیلی از حرفها رو میفهمه و ازش کاری بخوای که بتونه انجام میده مثلا توی چیدن سفره.... لباس ریختن توی ماشین لباسشویی رو دوست داره و کمکم میکنه و لباسها رو از توی ماشین در میاره و بهم میده.... یه روز توی حیاط یه برگ افتاده بود دیدم رفت جارو رو برداشت و جارو میکنه .   حس استقلال داره و واسه به کرسی نشوندن حرفهاش تلاش میکنه!!   یه کم که نه ....نق نقو و لجباز شده و گاهی قهر هم میکنه البته کم!!   خیلی خوب وسایلی که برای دیگران باشه رو میشناسه. توی خیابون هم که ماشینی شبیه ماشین باباش باشه میگه " بابا...
12 تير 1394