فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

دختر کوچولوی من

روزانه نوشت فروزان!!! 2

26 دی: دیشب دعوت بودیم خونه دایی جون. امروز که زندایی جون رفتن سروقت میوه ها دیدن که بلهههههههه روی میوه ها جای دو تا دندونه...... دندونای کوچولوی فروزان   27 دی: امروز لیوان آب رو روی سفره ریخته و با انگشت جمع میکرد و مثلا میریخت توی لیوان.   27 دی: رفتم در فریزر رو باز کردم. فروزان دستش به سرمای فریزر میخوره و میگه " دا " (داغ)..   29 دی: واکسن یک سالگی فروزانو امروز زدیم. وزنش 10 و 400 گرم. قدش هم 76.5 سانت بود.   1 بهمن: فروزان خانم یه کار بد یاد گرفته.... از کجا نمیدونم!!!!!!! و اون اینه که با دست میزنه توی صورت من و بعدش از آخ من میخنده.... بهش میگم بده ولی از اخم من باز...
27 اسفند 1393

13 و 14 ماهگی خانم کوچولوی خونه ما

  اتفاق قشنگ این دو ماه راه رفتنت بوده مامان جونی..... اوایل با ترس بود و تلو تلو خوران راه میرفتی.  قربون تلو تلو خوردنت برم من..... کم کم ترست ریخت و الان دیگه راه رفتنت بهتر شده ........   وقتی میگیم دست بده، دستتو جلو میاری و تکون میدی....   عاشق قاشق و هم زدن با اون شدی...... ما که از غذا خوردنمون چیزی نمیفهمیم و باید غذامونو از روی سفره برداریم...   این روزها حسابی لثه هات میخواره و دستت مدام توی دهنته. گاهی از دست منم کمک میگیری .   میگیم زبونت کو، زبونت رو در میاری و روی لبات میچرخونی و از این کارت خندت میگیره میگیم موهات کو، دستتو روی سرت میکشی و پاها...
24 اسفند 1393

اولین گام های فروزان

 27 بهمن ماه، فروزان توی 1 سال و 1 ماه و 3 روزگیش اولین قدمهاشو با میل و اراده خودش برداشت. البته قبلا با تشویق چند قدمی راه میرفت یعنی از 10 بهمن، اما حالا با میل خودش راه میره.     اولین قدمهایی که برداشتی شور و اشتیاق هم به وجودت قدم گذاشت و شادی توی وجود من ....... انگار همین دیروز بود که نشستی، چهاردست و پا رفتی و من با شوق، بزرگ شدنتو به تماشا نشستم. چقدر منتظر بودم ببینم داری دنبال من چهاردست وپا میری و باز هم منتظر که روی پاهات واستی.  وقتی آروم بیدار میشدی، از صدای ساییدن پاهات روی فرش غرق شوق میشدم برای به آغوش کشیدنت. همیشه از دیدن زانوهای قرمز رنگت دلم میلرزید و از...
30 بهمن 1393

عکسهای گوشی زندایی جون

  اینجا فروزان واسه اولین بار برف دیده....     این لباس زنبوری قشنگ،  هدیه دایی جون و زندایی واسه جشن دندونی فروزان   فروزان توپولو.......... مهر 93   بعد یه حموم داغ داغ..... قربون یه قطره اشکت عزیزممم     مهر 93              قربون لبخند نازت!!!!!!!!                     مراحل رفتن پیش دایی.........روزهایی بود که فروزان تازه میخواست واسته!!!!     ای...
27 بهمن 1393

یکی یه دونه من

 فروزان کوچولوی من تا این لحظه ، 1 سال و 1 ماه و 1 روز سن دارد .   دختر یکی یه دونه من، عزیز دل مامان و بابا، داری تند تند روزها و ماهها رو میشماری و واسه بزرگ شدن عجله داری. قربونت بره مامانی........                    فقط اومدم بهت بگم که عاشقانه دوست دارم خانم کوچولوی من. اومدم بهت بگم حالا که روزهای عمرت شده پر از 1، امیدوارم دنیای قشنگت هم پر از لحظه های 1 باشه. پر از موفقیتهای یک یک.........     ...
26 بهمن 1393

و باز هم خداااااااااا

اگر تنهاترین تنها شوم، باز خدا هست، او جانشین همه نداشته های من است.     اره دخترم اگه یه روزی، یه جایی، احساس کردی تنهاترین شدی، بدون خدا هست. اگه یه روزی دیدی هیچ کس و پیدا نمیکنی که حرف دلتو بهش بگی و بشه سنگ صبورت، بدون تنها نیستی و باز هم خدا هست. خدا و باز هم خدا.........   خدا رو توی تموم لحظه هات، توی تاروپود وجودت، توی تموم کارها و آرزوهات جا بده. به طوری که هیچ وقت حس نکنی تنهایی. هیچ وقت حس نکنی دیگه کسی هواتو نداره. خدا مهربونترینه و همیشه حواسش بهت هست. از خدا میخوام خصوصی هواتو داشته باشه.   منم هستم. بابا هم هست. خیلیها هستن که دوست دارن و هواتو دارن ولی خدا ی...
12 بهمن 1393

12 ماهگی گیس گلابتونم

  قلبونت برم موش موشی من!!!     قربون نشستن قشنگت، قشنگم!!!     این دمپایی یه داستان کوتاه داره!!! گرگان که بودیم رفتیم بازار... از جلو مغازه کفش فروشی رد میشدیم و من کفشها رو به فروزان نشون دادم تا سرگرم بشه و فروزان گلی زوم کرد روی این دمپایی... منم گفتم هنوز که راه نیفتاده و اینکه این به پسرونه بیشتر میاد تا دخترونه، ولش کن براش بعدا میخرم. از اونجا که دور شدیم دیدم هنوز فروزان دمپایی رو نگاه میکنه.... چشم از اون برنمیداره. دلم نیومد و برگشتیم و مامانم براش  دمپایی رو خرید.....   عزیزم حالت انگشتهاشو ببین!!!   کارتن سواری...
4 بهمن 1393

جشن تولد یک سالگی دخملی

فروزان جونم، اولین جشن تولدت سراپا شور بودم. شوق کنار تو بودن همه وجودمو پر کرده بود. یادآوری لحظه های شاد تو رو داشتن برام بهترین لحظه هارو میساخت.   امسال نمیخواستم برات جشن مفصلی بگیرم آخه میترسیدم دوباره مثه شب آش دندونیت گریه کنی و حسابی اذیت شیم. اما با اومدن آقاجون اینا از گرگان تصمیم گرفتیم یه جشن کوچولو برات بگیریم و باباجی و ننی رو هم دعوت کردیم. دایی جون و عموجون شونم اومدن. خلاصه برات یه جشن کوچولو موچولو گرفتیم.   این کاغذهای رنگی که میبینی از روی پشت بوم خونه قبلی مامانم اینا پیدا کردم. خیلی قدیمیه. ما قبلا بهش میگفتیم " شِرشِره". روی یه کدومش قیمت داشت 60 تومان!!!! منم تصمیم گرفتم همین شر...
30 دی 1393

روزانه نوشت فروزان!!!

29 آبان: فروزان واسه اولین بار و دو مرتبه، چند تا از اسباب بازیهایی رو که از سبد خالی می کرد رو دوباره برگردوند سر جاش!!   3 آذر: امروز موقع نمازخوندنم مهر رو میذاشت روی جانماز و بعدش جانمازو تکون میداد که مهر بیفته. بعد دوباره اونو میذاشت داخل جانماز.....این کارو شاید 20 مرتبه تکرار کرد .   23 آذر: امروز ترسش از ایستادن ریخته بود و خودش با کمال میل میخواست واسته اماااااااااااا فقط گاهی و خیلی کم.   27 آذر: امروز خودش به تنهایی با نی آب خورد. قبلا هم امتحان کردیم ولی خیلی موفقیت آمیز نبود و یادش میرفت چیکار کنه، اما الان خوب یاد گرفته.   30 آذر: واسه اولین بار فروزان به همراه بابایی رفتن ب...
26 دی 1393