فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

دختر کوچولوی من

بدون عنوان

سلام دوستان دلمون حسابی برای اینجا تنگ شده بود.این چند ماه خیلی اتفاقات مختلفی افتاد و باعث شد من نتونم خیلی باشم. پست ها رو بخونید کمی از احوالات این چند ماه مطلع میشید. امروز اومدم جبران کنم و پستهایی که قبلا نوشتم رو بذارم ولی بدن عکس. آخه گوشیم و سیستم مشکل دارن نتونستم عکس بذارم ولی به زودی میام و همه عکسها رو آپ میکنم. دوستون داریم زیاد ...
11 اسفند 1394

تولدت دو سالگی عروسکم

تولدت مبارک عروسک قشنگم دو سال با هم شب رو روز کردیم دوسال با هم روزمونو شب کردیم دوساله با هم، کنار هم، روبروی هم، در آغوش هم، دوساله با تو بودم دختر کوچولوی من دو ساااااااااال، زمانی کوتاه بود برای من، برای عاشقا نه های من دو سال برای مادرانه های من فروزانم، روزی که اومدی برای باورکردنی نبود هستی یه دختر کوچولو که نفسش به نفس من بنده لحظه دیدنت هیچ وقت از یادم نمیره حس شیرین بودنت یک سال گذشت و تو تلاش میکردی برای راه رفتن یک سالگیت چهاردست و پا دوروبرم میرفتی و با خنده هات دلمو میبری به عمق خواستنت و حالا دوسالگیت اینقده شیرین و دوست داشتنی شدی که دلم پر میکش...
2 بهمن 1394

یه روز برفی.........

اولین روزی که فروزان برف رو درک کرد.. قبلا برف دیده بود ولی خیلی کوچیک بود...اما حالا میتونه برف رو با همه وجود حس کنه و بگه برف سفیده.... هوا سرده قربونت برم عزیزم اولش میترسید قدم برداره و میگفت میفتم ولی بعدش ........         و چون هوا خیلی سرد بود کمی برف اوردیم تو خونه و یه ادم برفی کوچولو درست کردیم   ...
12 دی 1394

23 و 24 ماهگی فروزان جونم

این ماه هم گذشت. پر از کنجکاوی و بازیگوشی و بچگی..... پر از جمله های کامل شده......پر از شعرهای  و لالایی های زیبا........... این ماه هم گذشت و دخترکم بزرگ و بزرگتر شد.... اونقدر بزرگ که خودش تصمیم میگیره چیزی بخوره یا نه!!! خودش تصمیم میگیره چی بپوشه و مخالفت فایده ای نداره..... اونقدر بزرگ شده که دیگه شیر مامانشو نمیخوره..... دخترم اونقدر بزرگ شده که خاطراتش رو مرور میکنه..... دخترم زودتر از اونی که فکر میکردم بزرگ شده...... دیگه تا مرز دو سالگی و سه سالگی چیزی نمونده.... دخترم بزرگ شده و کمی لجباز.....دیگه کاری که میخواد انجام بده و تا جاییکه بتونه انجام میده... و من....
12 دی 1394

21 و 22 ماهگی عسل مامان

این روزها با گفتن کلمات و جملات چند کلمه ای خیلی حرف زدنت شیرین تر و کامل تر از قبل شده. مفهوم تقریبا همه جملات  رو میفهمی و فعل ها رو هم کامل و درست ادا میکنی.مثلا بخوابیم، بریم، خورد، رفت، نیست و...... جملات چند کلمه ای رو خوب میگی....کلا حرف زدنت عالی شده حتی شعر هم میخونی....ببیی میگه بع بع....دنبه داری نه نه........ تاب تاب نندازی( از وقتی نندازی رو یاد گرفتی عباسی یادت رفته!!!!) خدا شانایی نندازی...مامانی نندازی...بابایی ندازی...و همچنان ادامه دارد!!!! اگه بندازی بغل مامانی بدازی..........   این دو ماه همش مریض بودی... چند تا اتفاق بد برات افتاد..توی مهرماه یه شب موقع خواب یه دستت توی دستم بود که افتادی روی تخت...
24 آذر 1394

خداحافظی با شیر مادر..........

امروز 18 آذر ماه 94 ، فروزانم 1 سال و 10 ماه و 23 روزته.......... خیلی وقته تصمیم گرفتم تو رو از شیر بگیرم... و فردا آن روز میاد.. امشب آخرین شب واسه شیر خوردن شماست. الان که فکرشو میکنم دلم گرفته و اشک توی چشام نشسته. وقتی فکر میکنم تورو از چیزی که این مدت بهش وابسته بودی و همه زندگیت بوده جدا کنم دلم به درد میاد. درسته شیر دیگه بهت نمیدم ولی مهرم که تموم نمیشه و مطمئن باش بیش از پیش توی آغوشم میفشارمت. خیلی استرس دارم که چطوری برخورد میکنی و این بحران چطوری میخواد بگذره.. خدایااااااااااااااا کمکم کن. خیلی حالم بده و اصلا اشک امونم نمیده. خدایا کمکش کن تا با وضعیت جدید به خوبی کنار بیاد. فردا روز رحلت حضرت محمد(ص) و شهادت امام حسن(ع) ...
18 آذر 1394

19 و 20 ماهگی دختر کوچولوی من

فروزان جونم، این روزها خیلی داره تند تند میگذره و شما داری تند تند بزرگ میشی. شیرینی کارات و حرف زدنت این روزهامونو شیرین کرده و البتهههه شیطنت هات گاهی کلافه ام میکنه و گاهی هم لجبازیها و گریه های بی موردت، اینقده این روزها پا به پات خونه رو طی میکنم که شبها چشامو نبسته خوابم ..  ولی در کل این روزهام، روزهای خوبیه... با هر لبخندت فراموش میکنم سختی این راهو..... تو باش، فقط باش....   این دو ماه دایره لغاتت عالی شده...تقریبا وسایل و محیط اطرافتو با لغات بیان میکنی. صداهای زیادی رو تشخیص میدی و کلمه ای رو یه بار بشنوی به خاطر میسپری. از کوچه صدای موتور بیاد میگی موتوور.... صدای توپ یا بچه ها و حتی صدای ماشین نیسان!!!! ...
26 آبان 1394

فروزان و بازی

فروزان در خانه بازی - شهریورماه عاشق این حلقه ها شده بود. از مال خودش سایزش بزرگتره خوشش اومده بود. اولین باری بود که فروزان استخر توپ رو میدید و میترسید و از جاش تکون نخورد!! خیلی از این تونل خوشش اومده بود.     ...
27 مهر 1394

سفر شهریوری ما..............دریا

این دومین سفر فروزان به دریاست. پارسال مفهوم دریا رو درک نمیکرد اما امسال خیلی بهش خوش گذشت. مسیر رفتمون از جاده کیاسر بود. هوا ابری، بارونی، جنگل............عالیییییییییی. فرار از گرمای اینجاااااااااااااااا......عالی  سفربه بابلسر..........   توقف برای نهار.... گلزار شهدای روستایی که اسمشو یادم رفته ... فروزان کلی بازی کرد.... جای خوب و باصفایی بود در کنار شهدا..........       فروزان عاشق سرسره!!! هر سراشیبی کوچیکی ببینه میره سرسره بازی مثل اینجا خوب بود بازی میکرد ولی سرد بود.......       اینجا هم خانم تمشک میل فرمودن. خو...
20 مهر 1394