فروزان کوچولوی منفروزان کوچولوی من، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

دختر کوچولوی من

یلدای 95

  خبر این است که یلدا خانم آخرین دختر آذر بانو نوه دختری حضرت پاییز قشنگ دل سپرده به یکی از پسران ننه سرمای بزرگ! کرده پیراهنی از برف به تن، می رود خانه ی بخت. الهی بختش قشنگ یلدا مبارک. 🍉   یلدای امسال پرشور و گرم و پر از خوراکیهای رنگارنگ در کنار خانواده خیلی خوش گذشت انشاله همیشه همیشه دل همگی شاد وتنشون سالم باشه.....  این سومین یلدای دختر کوچولوی من بود           و آخر شب هم بارش برف دل همگی رو شادتر کرد. رفتن به خونه زیر بارش برف خیلی زیبا و رویایی بود.....   ...
3 دی 1395

تابستان 95

تابستان، هوای گرم، روزهای من و تو ........ امسال تابستون خیلی زود تموم شد..الان آخر تابستونه و با تموم شدنش من و فروزان و حتی بابایی دوره جدید سال تحصیلی و برو و بیا و مدرسه و مهد رو شروع میکنیم... فروزان خیلی مشتاقه بره مهد و من از این جهت خیالم راحتره که به محیط غریبه نیست و بیصبرانه منتظر که مدرسه شروع بشه و بره مهد....بارها توی حرفهاش گفته که دوست داره بره مهد و همش میگه مامان کلاساش شروع بشه ..منم میرم مهد کودک با بچه ها بازی کنم .... همچنان عاشق پارک و بازیه....اصلا یه عشق سیری ناپذیر... و من تا جایی که بتونم سعی میکنم خواستشو به جا بیارم و البته بابایی توی تابستون بارها و بارها فروزان رو برده پارک....خیلی وقتها به قول ...
30 شهريور 1395

فروزان و آب بازی

 فروزان و آب بازی توی استخر کوچولوش ....     ولی به علت کم آبی، دو سه بار بیشتر بازی نکرده و بعد بازی با کمک مامان تموم آب استخر رو صرف آب دادن به باغچه و یا شستن حیاط کردیم که البته کار خیلی سختی بود که با کمک سطل این کارو انجام بدیم .. ...
16 مرداد 1395

روزت مبارک عروسک قشنگم

دخترم عزیز دلم سلام. امروز  روز دختران این سرزمین پاک و جاودانه است. همه می دانیم که همه روزها روز دختر است و امروز  فقط بهانه ای است برای اینکه به چشمه های عاطفه و لطافت سربزنیم و  آنها را آنگونه که واقعا هستند، یعنی عزیز و گرانبها و نفوذناپذیر تحسین کنیم. دخترم! کاش می دانستی با دنیا آمدنت  چقدر فراوانی و برکت و بخت و اقبال  برای خانواده به ارمغان آوردی؟ مايه آرامش و بهانه تلاش پدرومادر! کاش خبر داشتی لبخندهایت و شیرین کاری هایت چقدر خستگی از تن من و مادرت بیرون می کرد و  سروصدایت چه شروشور بی نظیری را در محیط خانه برپا می ساخت؟ تو همه آرامش و شور و شوق خانه هستی و  ای کاش می دانستی که چ...
16 مرداد 1395

دخترک سی ماهه من.....

یادش به خیر روزی که اومدی... سی روزگی تو هم خیلی زود اومد حتی سی هفتگی و حالا سی ماه!!!! این روزها خیلی زود اومدن و رفتن..خیلی زود گذشت و میاد روزیکه سی سالگیتو جشن میگیری.... روزی میادو میشی سن حالای من و پر میشی از بچه هات مثه حالای من.. روزی تموم زندگیت میشه مثه حالای من... مثه روزهای من، پر از تو پر از بچگی تو.... تا چشاتو باز کنی میبینی رسیدی به سی سالگی و یادت میاد بچگیهات و مثه حالای من میگی" یادش به خیر بچگیهام" دخترم، پس حالا که بچه ای خودت باش و بچگی کن دخترم، همیشه و همه جا خودت باش و زندگی کن دخترم، استوار باش و باز هم زندگی کن ...
2 مرداد 1395

28 , 29 ماهگی طوطی شیرین زبونمون

این روزهای بهاری برای ما پر از طراوت و تازگیه....پر از تو پر از لطافتهای دخترانه.... پر از بوسه های شیرین.. پر از خنده های تو... پر از دلهره ها پر از حرفهای به یاد ماندنی پر از شور و نشاط بچگی پر از بچیگیهای تو و مادرانه های من...... پر از شعرهای هر روز...پر از داستانها و تکرار و باز هم تکرار پر از بازی...پر از صداهای رنگی تمام اینها شده همه زندگی من... هر روز من پر شده از با تو بودن... با تو و بچگیهای تو با تو و نشاط تو...شور و شوق تو.... همه اونها شده زندگی من. حتی نق نق های بی دلیل تو ....  پافشاری برای خواسته هایت به من می گوید بزرگتر از آنی که من تو را مجبور به کاری کنم... ترس از تاریکی مرا یاد کودک...
21 خرداد 1395

دختر کوچولوی من داره خانم میشه!!

بای بای پوشک فروزان کوچولوی من دیگه داره خانم میشه!!!! از اوایل خرداد که فروزان توی 2 سال و5 ماهگی رفته بود تصمیم گرفتم دیگه پوشکش نکنم و این مرحله مهم رو هم سپری کنه. خیلی خوب بود و راحت تر از اونی که فکر میکردم باهاش کنار اومد. روز اول با بازی و جایزه هایی که میگرفت سپری شد. از روز دوم خودش نیازش به دستشویی رو اعلام میکرد و خیلی پیشرفتش چشمگیر بود. خداروشکر که در زمان مناسبش این کارو کردیم و هم خودش و من اذیت نشدیم. ...
7 خرداد 1395

نوروز 95

امسال سومین نوروزی بود که دختر گلم کنارمون بود و مثل دو سال قبل لحظه تحویل سال خواب بود . دلم نیومد بیدارش کنم. فروزان لحظه تحویل سال( انگار داره توی خواب دعا میخونه) روز اول عید رفتیم خونه باباجیشون.حسابی دوروبرش شلوغ بود و کلی خوش گذروند...... عاشق ماهی های قرمزی بود که باباش براش خریده بود تا بندازن توی حوض.... سفره هفت سین رو کاملا درک میکرد و با هم اونو چیدیم.....   البته سیب سفره همون روز اول گاز زده شد. سماقها و سکه ها پاشیده شد. سمنوها انگشت انگشت شد(لازم به ذکره بگم که خانم خانما اصلا تا قبل این به سمنو لب نمیزد وحالا سمنو سفره میخورد و میگفت خوشمزه است )و اون حاجی فیروز زیبا رو فروزان از مهد اورد...
4 خرداد 1395

25 , 26 ماهگی فروزانم

این روزهای سرد زمستونی هم داره تند تند میگذره و برای من و فروزان پر از ویروس و باکتریهای گوناگون بود. من و فروزان مدام مریض بودیم و حالا که نزدیک نوروزه کلی کارهامون انجام نشده باقی مونده. قسمت سختش همین بیماریها بود و البته بازیگوشی فروزانم روزهامو پر کرده و گاهی منو به خنده میندازه و گاهی هم . بسیاااااااااااااااااااار بازیگوش و شیطون و البته شیرین...حرفهاش و جمله بندیهاش فوق العاده شده و در روز بارها لبخند رو روی لبامون میشونه. خیلی حرف زدنش عالی شده و به خوبی میدونه که چه جمله ای رو باید کجا و با چه لحنی استفاده کنه. چند تا شعر بلده...حتی شعر یه توپ دارم قلقلی رو کامل میخونه...و چند تا شعر دیگه رو هم میخونه و گاهی چند بیتش رو...
20 اسفند 1394