دیروز من و دخملی
عزیزدلم، حدود 40 روز دیگه تا اومدنت مونده و وقتی به بودنت فکر میکنم. وقتی میبینم میای و دل و دنیامو روشن میکنی سراپا شوق میشم.. میای و با اومدنت جون تازه ای به من خسته میدی .. میای و با خنده هات دل شکسته منو آروم میکنی.. میای و دستای کوچیکت میشه پناه خستیگیهای من.. دختر نازنینم دوست دارم بیای و هر چه زودتر ببینمت... واسه دیدنت لحظه شماری میکنم . برای بوئیدنت لبریز عشقم و واسه داشتنت دنیا رو به هم میریزم. امروز وقتی برگ های پاییزی رقص کنان میومدن زمین احساس تازگی داشتم. پیش خودم زمزمه کردم پاییز چه زیباست....... ولی پاییز امسال به تازگی بهار بود واسه من.... بهاری که هیچ وقت یادم نمیره که تو...